2777
2789

از اتفاق های باحال 

سورپرایز تولد 

سالگرد ماه گرد 

یه چیزی که هر وقت یادتون میاد ناخودآگاه یه لبخند می‌زنید💕



الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

سوپرایز خوب نداشتم 

ولی از اتفاق بد،تا دلت بخواد سوپرایز شدم

خوب شد زمان مختار فضای مجازی نبود وگرنه دار ودسته اوباش کوفه هشتگ میزدن: نه به اعدام شمر_نه به اعدام عمر بن سعد_نه به اعدام حرمله🙌(نحوه شهادت شهید آرمان و شهید عجمیان، تا مغز استخوانم را سوزاند😓)

تا به حال سورپرایز نشدم 

💜مجنون مایکل 💜زمانی که شروع به شکستن رکوردها کردم. زمانی که رکوردهای الویس پریسلی و بیتلز را شکستم، زمانی که آلبومم به پرفورش‌ترین آلبوم تمام تاریخ تبدیل شد؛ همون زمان بود که آن‌ها من را خل خطاب کردند. آن‌ها مرا هم‌جنس‌باز خطاب کردند. آن‌ها مرا بچه‌باز خواندند. گفتند پوستم را سفید کردم. آن‌ها هر کاری کردند تا مردم را مقابل من قرار بدهند

خواستگاریم😁

منو شوهرم دوست بودیم از مدرسه اومدم ناهارو خوردم خوابیدم بیدارشدم دیدم شوهرم پیام داده اماده ای؟ گفتم اماده چی؟ دیگه جواب نداد

بعدش مامانمو دیدم یه عالمه میوه و شیرینی خریده

گفتم چیشده گفت فلانی زنگ زد برات خواستگار میاد

تولدم بود 

اصلا یادم نبود

خیلیم عصبانی بودم اون روز بابت اتفاقایی که تو محل کارم افتاده بود

عصر اومدم بیام خونه

همسرم زنگ زد گفت میای تو کافه نزدیک خونه (زیاد اونجا میریم عصرا در حد یه قهوه خوردن)

گفتم نه خستم میخوام برم خونه

هی اصرار کرد

منم کلی به جونش غر زدم و همینجوری که غر میزدم رفتم تو کافه اخمالو

دیدم خودش و دوستای مشترکمون کیک به دست منتظرن

خیلی تجربه خوبی بود 

ناراحتیم کلا از بین رفت

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز