خواستگارم پیام داد و جواب رد داد😭

خواستم انتقام قد بلندا رو بگیرم😄

شما ببخش😄😄😄🌹🌹🌹🌹

چ با ادبی. بخاب مدرسه ت دیر نشه فردا 😐

اخه اون موقع من همش میگفتم سنم کمه چ مشکلی دارم ک باید یه مرد۳۰ساله ومظلقه بیادخواستگاریم..بعد اون یارو منونپسندیده بود و ابرومو توکل محل برده بود..ادم دلش میشکنه بخدا

خیلیا هم چند سال با طرف دوستن آخرم پسره میره اونی که مامانش پسندیده رو میگیره کلا سنتی و غیر سنتی ازدواج بنظر من فقط و فقط شانسه که یه آدم مناسب خودت بیاد تو زندگیت و تو اونقدر واسش کافی باشی که بخواد تا پای مرگشم باتو باشه😅والا ما هرکیو دیدم هرچی داغون تر بود چشمش دنبال یکی دیگه بود خوشبحال اونی که خوبشو دیده

به درک

دیگه وقتی سنتی راه میدن همچین چیزایی هم باید در نظر بگیرن 

طرف عاشقشون ک نیست 

بخدا ردخور نداره بخونش ک من اینجا شدیدا مشتاق شنیدن خبر ازدواجتم‌ قشنگم

برای همه چی عالیه توروخدا خوندین منم دعا کنین🥲

عزیزم نذار پسر بفهمه خوشت اومده مخصوصا تا قبل اینکه اون اوکی بده. حالا دیگه تجربه شد. انقدم ضعیف نباش. دنیا نرسیده ب اخر. فک کن اصن اون عتیقه رو ندیدی. شرایط ب این خوبی داری اعتماد بنفس داشته باش. 

من کلا از خواستگاری سنتی خوشم نمیاد..کلا انگار بنگاه ماشین هست دو طرف اول میاد قیافه طرف رو ببینه پسندید بشینه حالا حرفاش رو بزنه...و چون هیچ احساسی درش نیست خشک رفتار بشه..

به جهنم که حواب رد داد اون کی باشه که بخاد جواب بده اصلا شمارش رو پاک کن ...قدیم بود سن  ازدواج مهم بود الان اصلا ملاک نیست با کسی باس که لیاقتت رو داشته باشه وگرنه آدم غلط که ریخته

چرا خودتو ناراحت میکنی زندگی هر کس بابقیه فرق داره.یکی بیست سالگی ازدواج میکنه یکی سی یکی چهل با شرایط متفاوت...الان قسمت شما هم چیه خدا میدونه..

دهتر عمویه من در سن ۴۳ سالگی فرزند آوردند چون قسمتشون اونطوری بود در حالیکه ۲۸ ازدواج کرده بودند.خب اگه به اختیار بود اونم تو سن سی سالگیش بچه میاورد خب چرا میذاشت۴۳؟

سلام عزیزم... با خوندن تاپیکتون چقدر یاد خودم افتادم... منم متولد ۶۷ هستم تو ۲۱ سالگی ازدواج ناموفق داشتم با یکی از فامیل های دورمون که پسره بعدها دائم میگف مادرم تورو برای من انتخاب کرده... چهرم خوب و ساده بود و هست... حالا گذشته از این حرفا منم دیدم طرف دلش با من نیست با خانوادم درمیون گذاشتم و جدا شدم و پدرم انصافا همیشه پشتیبان و تکیه گاهم بود... بعد از جداییم کلی بهم بالو پر داد بهم اعتماد بنفس داد که بتونم خودمو جمعو جور کنم ... خلاصه بعد از مدت کمی از جداییم گذشت چهره من کلی هم زیباتر و بشاش تر شده بود تازه خواستگارای بیشتری هم داشتم اما نگم براتون که این خواستگارا چه به روز روحو روان من آوردن ...البته الان خندم میگیره چلی اونموقع کلی دلم میشکست چون اونایی که خودشون میپسندیدن منو تو دانشگاه یا محل کار ، خانواده هاشون با جدایی من کنار نمیومدن .اونایی هم که خانوادشون میپسندیدن میومدن میگفتن ما این چهره مدنظرمون نبود یا چادری نمیخوایم و ازین حرفا و برام واقعا سخت گذشت و دائم از خدا میپرسیدم چرا باید من با ازدواجم امتحان بشم... و پنج سال پیش یک روز در حالی که من کاملا قضیه ازدواجو سپرده بودم به خدا و کلا بیخیالش شده بودم همسایه ای که ۳۰ سال بود توی کوچمون زندگی میکرد اومد در خونمون و خواستگاری کرد در حالی که تو اون سی سال من حتی درست پسراش رو نمیشناختم و ندیده بودم... ایشون اصلا ازدواج نکرده بودن فوق العاده مهربون و با اخلاق وضع مالیشون خیلی خوب هست و تمام اون سال هایی که من داشتم با یه مشت بیشعور وقتم رو هدر میدادمو احساس میکردم نکنه دیر بشه برای ازدواج ایشون داشتن آمار من رو میگرفتن و عاشق من شده بود و مادرش رو فرستادن برای خواستگاری... خلاصه که اونجا بود که فهمیدم من از هیچ چیز خبر ندارم و فقط خدا از همه چیز آگاهه.

نگران نباش عزیزم تا سن سی سالگی اولا پسرای فامیل منو نخواستن خواهرمو خواستن بعد غریبه هم کسی میومد دیگه برنمیگشت باور کن قیافمم خوبه عادیم اصلا واقعا زشت نیستم،جوری بودم تو دانشگاه همیشه کلی خاطرخواه البته برا دوستی گاهیم خواسگار،ااما کلا خواستگارام عنتراشم منو نمیپسندیدن،که یهو تو دنیای مجازی از سر اعصاب خوردی و تنهایی به مردو پسرا پیام میدادم تو یه برنامه بود شماره اینانمیفتاد فحششون نیدادم مخصوصا اونایی که سن بالا بودن تا به یکی رسیدم نمیدونم چرا فحش ندادم عمینجوری پیام دادم همینجوری الان یه پسر کوچولو هم داریم اینو بگم قسمت هرجا باشه همونه وبس

در جواب پیامش ،میگفتی ک

ممنون ک کار منو راحت کردین، من نمیدونستم چجوری بهتون اعلام کنم ک نظرم منفیه

حتما خدا برامون انسانهای لایقتری در نظر داره☺️