2777
2789

من الان شاغلم با حقوق وزارت کار که گفتم از آخر ماه دیگه نمیام سرکار جویای کارم

شنبه این هفته مرخصی گرفتم رفتم جایی واسه مصاحبه کارفرما گفت حقوق25 و بستیم و گفت خبر قطعی رو بعد تعطیلات این هفته یعنی چهارشنبه بهت میدم وتوی حرفاش آنقدر مطمن بود که حتی گفت با تاکسی چجوری بیا سرکار که راحت باشی

توی این دو روز تعطیلی زندگی نکردم دل تو دلم نبود که زنگ بزنه بهم و کلی رویا بافی که حقوقم میشه 2.5 برابر توی ذهنم تا چند سال آینده خونه و ماشینم رو خریدم گوشیمو عوض کردم وحتی برای همکارام جریان رو تعریف کردم 

خلاصه شد بعد تعطیلات منتظر زنگ بودم تا ساعت 11 زنگی زده نشد اسنپ گرفتم برم یکی از کارای بیرون شرکت رو انجام بدم و خودم زنگ بزنم به کارفرما و همزمان اسنپ رسید و خواستم پلاک رو چک کنم و دستمم دو تا زونکن بود که گوشی از دستم افتاد و ال‌سی‌دی گوشی شکست من سوار شدم رفتم وسط تهران کارو انجام دادم دیگه گوشی نداشتم که برگردم ناچار خواهش کردم از بقیه برام اسنپ بگیرن برگردم گوشیمو دادم تعمیر یکو نیم خرجش شد بعدش زنگ زدم به کارفرما گفت حسابدارمون برگشته متاسفانه دیگه نیرو نمیخوایم هر چی رویا پردازی کردم پر پر شد امروزم سرکار نرفتم رفتم دو جا دوباره دنبال کار یکیش خوب بود ولی محیطش امن نبود یه شرکت بزرگ بود حالت خونه با دوتا مرد جوان که مدیرا بودن الانم حالم بده افسردگی گرفتم از دیروز بگید چیکار کنم که خوب بشم 

خیلی ناراحتم خیلی بی‌پولی بهم فشار آورده اینجایی که هستم سه ماه حقوق معوق دارم تازه الان که یکم تایپ کردم فهمیدم لمسی گوشیمم خیلی داغونه تاچش رو بهم انداختن

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

در یک شهر کوچک، یک پیرمرد خیلی فقیر زندگی میکرد. او هر روز در خیابان ها میچرخید و از مردمی که به او میپردازید، خواهش میکرد که به او کمک کنند. اما مردم بیشتر او را نادیده میگرفتند و از بدبختی او میگذرید.


یک روز، درحین گردش خود در شهر، پیرمرد به یک دختر کوچک پنهانی پناه داد. دختر کوچکی که از دست پلیسی که داشت به دنبالش بود، میگریخت. پیرمرد سعی کرد دختر را آرام کند و پنهان کند تا پلیس از دستشان نتواند بگیرد.


پیرمرد و دختر به یک پناهگاه برای کودکان بی سرپناه رفتند و به آنها کمک کردند. پس از مدتی، دختر توانست به خانواده خود باز گردد و پیرمرد هم به خانه ی خودش برگشت.


پس از چند هفته، پیرمرد به خودش گفت: "من هیچ وقت نمیتوانستم بفهمم که چرا این همه بدبختی مرا برای این موقعیت آماده کند. اما حالا میفهمم که هر اتفاقی که میوفتد، یک خیریت پنهانی دارد. من شاید فقیر باشم، اما توانستم به یک دختر کوچک در لحظه ی نیازش کمک کنم و این احساس فوق العاده ای است." او احساس خوشحالی و رضایت کرد. 


از آن پس، او به کمک رساندن به محتاجان و بی سرپناهان پرداخت و همیشه احساس خوشبختی میکرد، زیرا هر اتفاقی برایش فرصتی برای کمک به دیگران بود. و این احساس او را ثروتمندتر از هر چیزی کرد.

یا طرف میخاسته بره اردو خانوادش نزاشتن اتوبوس اردو چپ میکنه بعد طرف میفهمه خیرتی بوده. 

همیشه یک خیریتی هست که ما نمیبینیمش. 

در یک شهر کوچک، یک پیرمرد خیلی فقیر زندگی میکرد. او هر روز در خیابان ها میچرخید و از مردمی که به او ...

ایشالا ولی من خیر کارخود رو نمیدونم چیه کار فعلیم خوبه ولی حقوقش کمه و دیر به دیر میدن چن ماهه دنبال کارم خسته شدم

ایشالا ولی من خیر کارخود رو نمیدونم چیه کار فعلیم خوبه ولی حقوقش کمه و دیر به دیر میدن چن ماهه دنبال ...

امیدوارم شغل مورد نظرتون که هم حس خوب بهتون بده هم در زندگی دچار مشکل مالیتون نکنه براتون پیش بیاد 

بنظرم بلند پروازی کردین که فکر کردین قرار حقوقتون سه برابر بشه الان اتفاقی نیفتاده زندگی پر از این اتفاقاست منم شاغلم و دقیقا شرایطتت و کم آوردن تا آخر ماه رو درک میکنم ولی میگذره ایشالله این چند ماه هم 

فقد اینکه درباره کار و زندگی و برنامه ریزی و هدفتون با همکار و .‌ حرف نزنید 

عزیزممممم

منم امروز خیلی اذیت شدم حتما  فردا برا همه روز خوبی خواهد بود امیدوار باش و ب خودت استرس وارد نکن حتما کار بهتری پیشنهاد میشه بهتون با حقوق خیلی خیلی زیاد فقط انرژی مثبت بفرس  

کاربری عزیزم رفت ب فنااا
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز