سلام به روی ماهت 🤩به چشمون سیاهت خانووووووووم ❤️😍
نمیدونی چه فرکانس مثبتی ازت میگیرم دختر
واقعا درست میگی باید تعادل داشت توی هرچیزی اموزش در کنار پرورش دادن بچهها
من که خدا بهم هنوز نداده ولی هروقت راجب تربیت نورچشمیات صحبت میکنی من تصور میکنم بچه خیالی خودمو
و به خودم میگم منم روش شما رو پیش میگیرم برا بچههام
مثل وقتایی که به خانوم کوچولو میگی چند تیکه ظرف بشور ،بزرگه رو میگی فلان غذا رو بزار
چون تجربه کردم و دختر بزرگ خونه بودم مامانم مثل شما تربیتم کرد
ما چند تا دختر بودیم و یه داداش
فکرشو بکن اختلاف سنی من با ابجی ته تغاری 9 سال بود یادمه نوجوون بودم ابجی کوچیکه پنج سالش بود
ما مدرسه بودیم و مادرم خونه نبود
فقط آبجی کوچولو و بابام خونه بودن همون موقع عموم میاد خونمون
قربونش بشم میره یخچال چند تا خیار پیدا میاره قابلمه میزاره زیر پاش میایسته پای سینک و میشوره میزاره تو بشقاب میزاره جلو عموم اینا😂❤️
بابام و عموم کلی ذوقشو کردن
ولی فکرشو بکن یه بچه از کجا باید خودشو مسئول بدونه در نبود مادر به مهمان عزت بزاره
فقط چون ما خواهرانش رو میدید الان که بزرگ شده و کدبانو مجرده خونه اونه و سفره مهمون میچینه از این سر تا اون سر
از اقوام همسر من کلی خواستگاریش رو کردن چون تعریف از خود نباشه میگفتن این عروستون رو دوست داریم و خونه زندگی جمع کنه حتما خواهراش هم مثل خودشن
همه اینا از تربیت مامانمه
ما با اینکه توی زندگی مجردی کاملا مرفه بودیم حتی به اصطلاح بعضیا پولدار هم میگفتن اما هیچوقت زیاده خواه بار نیومدیم
جوری که با همسرم از زیر صفر شروع کردیم و الان خداروشکر شرایطمون توی این گرونیا نرمال شده
قطع به یقین اگر من میخواستم طبق شرایط خونه پدرم زندگی کنم حتی یک ثانیه هم نمیتونستم توی زندگی متاهلیم دووم بیارم
مامانم جوری برنامه ریزی میکرد و بفکر همه چیز بود که حتی ست دستبند و انگشتر خریده بود درصورتیکه هنوز عروس دار نشده چندین تیکه طلا برای عروسش گرفته و گفته خواست برمیداره نخواست تعویض میکنه
یا اینکه برای هرکدوم از ما دخترا کلی طلا خرید مجردی و سر عقد داد و وقت خرید خونه وقتی رفتم بفروشم دوباره خودش اومد از من خرید بعضی طلاها رو چون بقول خودش با عشق خریده بود😍
یا اینکه طلاهای کادویی سر عقد ابجی کوچولو رو خریده
همه اسنا باعث سرافرازی من و خواهرام شده بود جلو خونواده و اقوام همسر امون