خیانت

البته بگم دختر عمه بسیار بسیار تو کار جادوست و هر جا میرم استخاره با قران باز میکنم میگن یک خانمی آشنا یک سحر بسیار قوی برا خراب کردن زندگی تون درست کردن که من با توسل بخدا و خندن آیه کرسی و چهار قل انشالله باطل بشه دیگه به چیزی اعتقاد ندارم خدا سحر رو گذاشته درسته ولی قدرت اونا بالاتر از خدا نیست تا بخات بموقع باطلش میکنه و حقیقتش انشالله برا این شوهر نفهمم رسوا بشه

اره بی عشقی اعصاب منم خرد میکنه مثلا بهش محل ندم صبحونه براش نزارم میره سرکار یا بینمون نه گفتگویی نه حرفی خودم از این حالت عصبی میشم

نه بابا بلد نیستم ولی یک فلش ازش پیدا کردم ممکنه تو فلش گذاشته باشه

نه بابا دختر حسابی مخش شسته تو روی همه ایستاد الان دوسال شد خوبیش اینه که از شر و شور اولیه افتاد وگرنه اسفند پاریال که مهریه ام ابلاغ شد و قاضی همه چی به نفعم صادر کرد مثل چنین موقعهایی منو خونوادده ی شوهرم هز این خونه به اون خونه فراری بودیم که نیات سروصدا کنه جلو بچه ها

اشتباهی که کردم وقتی حکم مهریه صادر شد به نفعم با وجود برگشتش باید برا اطمینان اجراش میزاشتم تا حالش جا بیات نباید براحتی کوتاه می اومدم چون میدیم یدفعه ای غیبش میزد میرفت زنگ میزد یدفعه ای میرفت بعد یساعت می اومد ماه رمضون پارسال بود یدفعه بعد افطار یساعت غیبش میزد البته بگم دختره شهرستانه و تلفنی باهم در ارتباطن البته چندباری بمدت یک هفته یک هفته میرفت سمتش حالا میرفت خونه عمه یا هتل باهم خدا داند

حیفه مردن براحتی باید تقاص همه ی عذاب هایی که در حقم روا داشت تو همین دنیا بکشه و آرزوی مرگ کنه هم خودش هم اون دختر عمه عفریته

تو تایپیک های اول گذاشته بودمش ولی فکر کنم پاک شده ببینین شوهرم دوسال افتاده با دختر عمه اش که مجرده و بچه پولداره و مثلا از شوهرم اینا با کلاس تره خلاصه براشوهرم و کل فامیلشون این خانم پرنسس هس و اینکه محل شوهرم داد و پا داد به شوهرم سر از پا نشناخت و به محض انداختن رابطه دوستی سه چهار ماهه یک هفته ای میره دیدنش شهرشون و دختره که با مامانشون یدستی میکنن مادر رو میفرسته سفر که دختر تنهاست و شوهرم بره دیدنش و فرصت را مثلا مغتنم میدونند تو اون یک هفته منو بچه هام تو خونه تنها موندیم و من گفتم بدرک میره انشالله ببینه هیچ پخی نیس برمیگرده تو این فرصت نگو دختر عمه تمام توانش برا هنرنمایی و جذب شوهرم بکار برده از چیز خور کردنش تا مست کردنش و هزار تا غلط دیگه وقتی شوهرم برگشت جن شده بود اصلا منو نگاه نمیکرد دیگه موضوع رو به خونوادش گفتم و خونوادش وارد قضیه شدند و دعوا و زنگ بزن به خونواده ی دختره و دختر رو بشور عمه خیلی با سیاسته دختره گوشی عمه رو خاموش کردو مستقیم با پدرشوهدم حرف نزد فقط زنگ میزد به پسر خواهرش که بگو اینجوری و اینجوری خلاصه دختر عمه به شوهرم گف زنت. طلاق بده من زنت میشم عمه هم همینو بشوهرم گف نمیدونم شاید فکر میکردن خونه بنامشه چیزی خلاصه شوهر احمق من زود برو دادخواست طلاق بده