دقیقا پارسال بود که تمام تلاشم برای ترغیب به دیدار شکست خورد، میدونستم درگیرمه ولی ازم زخم خورده. دیگه بلاکش کردم و بهش فکر نکردم.
دو ماه بعدش با یارم الکس آشنا شدم
بعد ۲ سال و نیم دو ماه پیش اومد شهر من. دیدمش همسرم رو، کسی که هنوز اسمش تو شناسنامه امه.
بیشتر متوجه شدم که تصمیم درست جداییه.
رمان قشنگیه
خوب نبود، میخواست برگردیم، عمیقا تنها بود و فیزیکی بیمار.
بسیار گریستم از اندوهش ولی باید قانعش میکردم که دست بردارد از خاطره بازی، از وابستگی بیمارگونه به من.
به شکنجه‌گرش، به عشقش...
گفتم در رابطه ام.
گفتم که امیدش رو ازش بگیرم که مسموم بود و سوزاننده چنین امیدی
😶😶
لایک
هنوز درگیرم.
الکس در جریان همه چیز هست
احساس گناه دارم، دام میخواد کمکش کنم ولی کاری از دستم برنمیاد.
منو متهم میکنه به خیانت.
اسی داستانت واقعی یا رمان؟
قصد بی احترامی‌ندارم فقط خواستم بپرسم
فکرشو بکن تو شوهر داری
هم زمان الکس هم هست😂😂😂😂😂😂😂
زندگیم خوبه، الکس فوقالعاده است، قصدمون جدیه، ولی این سوال چند روزه ذهنم رو مشغول کرده که آیا من اخلاقا (شرع و عرف و قانون نه) خیانت کرده ام؟
آیا من باید لحساس گناه کنم؟ آیا زندگیش رو نابود کردم؟
احتمالا رمانه
ولی به دو تا شون رکب زدی
منکه فوق لیسانسم هنگ کردم از ادبیاتت.لطفا زیره ارشد تایپ کن.
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
