معتاد به فکر کردن و سناریو ساختن هستم
یه شخصیت مرد ساختم تو ذهنم .. سبک پوشیدن لباس حرف زدن ظاهرش همه چیش .. تو ذهنم مدام بهش فکر میکنم و باهاش حرف می زنم عاشق همون شخصیت خیالی شدم ... در طول روز مدااام فکر میکنم مثلا عاشق من شد ازم خواستگار کرد منو برد خونه بزرگ و قشنگشون .... بعضی وقتا حواسم میره یهو تو دنیای واقعی جوابشو میدم و میخندم خودمم تعجب میکنم .... یهو به خودم میام میبینم دو ساعته زل زدم به دیوار و دارم تو ذهنم زندگی میکنم
حس میکنم دیگه دوست ندارم تو دنیای واقعی زندگی میکنم مدام ازش فراری ام .. به خاطر همین موضوع از صبح منتظرم شب شه تا سرمو بزارم و بالش و برم دنیای خیالیم تا با اون مرد روبرو شم با اینکه میدونم واقعی نیست ولی دوستش دارم بعضی وقتا خودش تو ذهنم جواب میده و باهام حرف میزنه
بنتظرتون چیکار کنم ؟؟؟ این بده ؟؟؟ راه حل بدین؟؟ من متاهلم و بچه دارم