آره بخدا خیلی به خودم میرسم...لباس خوشکل و باز میپوشیدم تو خونه اصلا نگام نمیکرد..میگف من بی غیرت نیستم ضعیف نیستم که تو لباس باز بپوشی دلم بلرزه...ناراحت میشد از این لباسا میپوشیدم..یبار بیرونم کرد از خونه گف برو گم شو اینلباساتم ببر باهات😔😔
میگف میبینی لباس میپوشی به خودت میرسی آرایش میکنی من نگاتم نمیکنم..ببین اگه طلاق بگیری تنها میشی ها..میکفتم من طلاق نخواستم که..گفتم من همین الانم تنهام تو متاهلی😭😭😭😔😔هیچوقت بهم توجه نکرد...انگار وجود نداشتم...نمیدونم فردا شب کجاس😭😭😭😭میگفتم یلدا خانواده هامون رو دعوت میکنم....میشینیم دور هم ..کی فکرشو میکرد به اینجا بکشه کارمون!!!!!هم خانواده اون دخالت میکزدن و اوخر هم خانواده من دخالت میکردن.....و اون تصمیمش قطعیه...یادمه یبار دونا انگشتش رو جفت کرد انقد زد تو صورتم و گونه ها😭😭😭😔😔انگار من دانش آموزش بودم...بخدا اگه دستمو شکونده بود انقد ناراحت نمیشدم..میخواست تحقیرم کنه..و من فقط به پهنای صورتم اشک می ریختم...باورم نمیشد با من اینطوری رفتار بشه و ساکت بمونم..فقط اشک می ریختم...😭😭😭😭دلم برای زندگیم تنگ شده..برای پارسال این موقع که داشتم رقص شب عروسیمو تمرین میکردم....و اون اصلا هیچ تمایلی نداشت که من براش برقصم حتی.....با تمام وجودم با آهنگ اتفاق روزبه بمانی براش رقصیدم😭😭😭😭آخه من که انقد دوسش داشتم ورا رفتم خونه بابام که سر لج بیوفته😔که خواهر عفریتش موش بدونه😔😔😔