مامانم طبقه پایین رو داده بود مستاجر
مستاجر گفت سه نفریم خودم و شوهرم و پسرم
موقع اساس آوردن فقط پسرش باهاش بود
اساس رو چیدن و...
یه مدت گذشت هرشب ساعت ۱۱ یا ۱۲ شب یه مرد جدید میومد خونه این خانم
پسرش هم فقط یک بار اونم موقع اساس آوردن دیده بودیم
آخرش کاشف به عمل اومد😅😅😅
اون پسرش نبوده دوست پسرش بوده
شوهر نداره به خاطر خیانت از شوهرش جدا شده
اون آقایون هم که ...
بابام رو فرستادیم بیرونش کنه
به بابام پیشنهاد داده بود😂
بابام به مامانم گفت من روم نمیشه و...
خلاصه مامانم با کلی جنگ و دعوا با بابام و اون خانم بالاخره بیرونش کرد