بینید چون من اولین شخص بودم داماد شدم
الان هم میان همش
مادرم میگه حالا اونجا بخوابه یا اینجا فرقی ندارد بیاد اونجا خانما تنها نباشه درحالی که وقتی پیش ما باشم ما حسرت یه رابطه به دلمون میمونه
به اونا باشه همش دوست دارن خونه ما باشن
ببینید خودتونم کاملا قبول دارین مشکل از خونوادتونه وگرنه خانمتون خیلی بسازه ، والله هر کس دیگه ای بود تا حالا صددفعه خواهراتو شسته بود و پهن کرده بود رو بند
ایشون مسلما از شما حمایتی ندیدن که تو روخونوادتون وایسه
دوبار جلو خودش که خواهراتون گفتن اینطوری و اونطوری بگین فلانی(اسم خانمتون همراه با جان یا یه کلمه محبت امیز) خودم بهش میگم اینطوری خرید کنه و خودش ماشالله اینقدر باسلیقس که احتیاجی به نظر شما نداره
ببین جای برادری بهت میگم قبل از اینکه خانمت ولت کنه و بره یا فقط به خاطر بچه هات پیشت بمونه و هیچی ارزشی دیگه پیشش نداشته باشی، دلشو به دست بیار، بهش ارزش بده
خودتونم خوب میدونید خونوادتون ارزششو ندارن که تو رو خانمتون وایسین
به عشق من شک داره
میگه تو وقتی دلت رابطه بخواد باهام خوبی
من دوسش دارم ولی شک داره
میگه تو اگر واقعا دوسم داشتی پیش خانواده ت منو کوچیک نمی‌کردی
من اگر از دست خانواده م‌عصبی شم به همسرم گیر میدم حس میکنم مقصر اصلی پررویی خانواده من خانومه
بابا وداداشت با خانم های خودشون همچین رفتاری داشتن ؟
خدا از گناهشون بگذره ولی ب زندگیت حسادت میکردن میخواستن خانمت سرخورده بشه گویا موفق هم شدن.مدال افتخار بدید ب پدر وبرادر بزرگوارتون ک باعث بیماری وافسردگی یک زن با سه تا بچه در عین جوانی شدن .
به من میگه تو پشت من نیستی
من میگم تو زبوونت خرابه حرفات رو با داد میزنی
میگه مگه من اول همچین بودم
اون میگه من دوسه سال اول ازدواجم خواهر تورو بزرگ کردم بعدشم مستقیم وارد بچه داری شدم بچه دار شدم اونم سه تا
شاید باورتون نشه جریان خرید به روسری نداشت میگفتن تو که داری تو که داری چرا می‌خری ازشون پنهون میکرد
پدرم همش دوست داشت سختی بکشیم که به جایی برسیم الان که سختی کشیدیم و به جایی رسیدیم میشینن از حسادت پست سرمون حرف میزنن اینم گریه می‌کنهیا مثلا جاری هاش عقده و تو رفاه خواهرام میگن باید فلان بخرید فلان مانتو رو بپوشید شیک باشید اینم حرص میخوره چرت منو عذاب دادن ولی اینا رو تشویق به شبک بودن میکنن
واقعا درکش میکنم،سروکله زدن با بچه،بی توجهی اطرافیان،وضعیت بد مالی چنان ادمو مچاله میکنه که هیچ انگیزه ای نمی مونه
اگه میرفتم بهشون یه چی بگم می‌گفت نگو مهممونن
همش اونجا بودن خونه ما
جالبیش اینه همش دعوا داشتیم پیش اونا آخه اون میخواست اونا رو راضی نگه داره اونا هم از رو نمی‌رفتند که مثلا بابام بگه اول ازدواجش هست بیایید تو خونه خیلی بد بود
الآنم بزرگ شدن خودشونو گرفتند عکس بدی میکنن بی مهل میکنم خانمم ۷سال بی پولی منو تحمل کرد بااینکه میتونست تحمل نکنه تک دختر بود سختی نکشیده بود هیچ گاهی
الان یه اعصاب ضعیف گرفته با 3تا بچه و بی نهایت خانواده منو منم نمیتونم درکش کنم
چون شما خانم هستید گفتم بهتون ببینم نظر شما چیه
همش داد میزنند نمیتونه تحمل کنه درست حرف نمیزنه حرفاش رو یاد میگه گریه میکنه بغض میکنه
