یه اقایی خانمش رو گذاشته بود روی گاری میکشید و میبرد وایستادم گفتم چی شده بذارین کمک تون کنم اینم بگم امروز کرمان شدیداااا سرده دوتا بخاری روشنه ساختمان گرم نمیشه بعد دیدم اقاهه نفس نفس میزد گفت نه ممنون امپول ریه ش رو زده دیگه رسیدم نزدیک خونه اشکم تو چشماش
میخواستم برم اش بخورم این صحنه رو دیدم گفتم کوفت بخورم پولم تو کارتم داشتم ولی ادم ابرومندی بود حتی چیزی ازم نخواست از حس عذاب وجدان و حال بد خواب نمیرم یکی اونجوری یکی مث من تو ساختمان گرم😭