رففته ولی خب شوک بود دیگه نمیخواست باور کنه چون اون موقع عاشق بچه بود الان من میخواستم اون دیگه نمیخواست، چون سر قبلی خیلی خودش رو منو اذیت کرد گفت دیگه نمیخوام با کلی حرف راضی شد این ماه دوتا اقدام داشته باشیم الانم باز من گفتم میترسم امید بسته باشه باز بخوره تو ذوقش، بگه من که گفتم بچه نمیخوام تو اصرار کردی و امیدوارم کردی حالا میگی اشتباه شده
نهه اصلا شکاک نیست اصلا همیشه دیدش مثبته ، باز اون همش سر قبلی که من بچه نمیخواستم به من میگفت تو به خدا بد بینی و نا شکری
اگر هزارتا چیز در مورد من ببینه شک به دلش نمیاره اما واسه بچه خیلی عذابم داد، خودم میدونم مشکلش چیه، شوهر من شخصیت ضعیفی داره در مورد مشکلات، در برابر سختی ها شکننده اس و اصلا پشتوانه نیست، فوق العاده احساسی و ضعیفه، دیگه فکر کن اگه مامان من یه شب حالش بد بشه دست و پاشو گم میکنه و همش به من میگه چرا موظب مامانت نیستی
خانوادشم چون میدونن از نظر احساسی و مشکلات ضعیف عمل میکنه هیچی رو بهش نمیگن
دور از جون من مامانم که فوت کرد بعد از اون تا یه اتفاقی میفته چنان استرس و تپش قلب میگیرم بعدم گیج خواب میشم گفتن به خاطر استرس بعد حادثه هست که درمان نشده البته به مرور اینطور شدم و حالا داره به مرور بهتر میشه.... انشالله خیره و هر چی خدا صلاح بدونه پیش میاد
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
52 ثانیه پیش
53 ثانیه پیش
57 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
