یادمه مجرد بودم با مامانم رفتیم خونه یکی از اقوام
اون خانم سه تا بچه کوچیک داشت و ناهار ماکارونی پخته بود ...همینکه سفره پهن کرد یه بشقاب ماکارونی ریخت و یه کاسه ماست گذاشت جلو بچه هاش
اوناهم کاسه ماست و خالی کردن تو بشقاب و سه تایی شروع کردن چنگ زدن🤕بعد که مامانشون اومد سر سفره اون ظرف غذا رو خورد🤮
حالا شما بگید😁