یادمه مجرد بودم با مامانم رفتیم خونه یکی از اقوام
اون خانم سه تا بچه کوچیک داشت و ناهار ماکارونی پخته بود ...همینکه سفره پهن کرد یه بشقاب ماکارونی ریخت و یه کاسه ماست گذاشت جلو بچه هاش
اوناهم کاسه ماست و خالی کردن تو بشقاب و سه تایی شروع کردن چنگ زدن🤕بعد که مامانشون اومد سر سفره اون ظرف غذا رو خورد🤮
حالا شما بگید😁
میوه میخورن دست شونو میمالن به شلوارشون
اینایی که با سر و صدا غذا میخورن چندش ترینن🤢🤮
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
چیزی ک تعریف کردی حال بهم زن نبود
شستن لباس زیر تو ظرفشویی🤢
قابل گفتن نی
فقط تا دیدم این کارشو گریه کردم نمیدونم چرا😂
تو سینک ظرفشویی باسن نوزاد شستن
تو سینک مسواک زدن
شیشه شیر دخترم افتاد تو جوی آب.خواهر شوهرم بر داشت آورد شست داد به بچه!!!
رفیقم..دبه ترشی رو اورد دستشو تا ارنج توش میکرد ترشی درمیاورد خخخخ من اون زمان چندشم شد ترشی نخوردم ولی رفته بود تو ضمیر ناخوداگاهم چند وقت بعدش خودم همون کارو انجام دادم😂😂😂😂😂
یکی دیدم بچشو توی سینک شست😷
شستن دست تو سینک ظرفشویی،لم دادن اونم ب طرز زشتی جلو میزبانی ک باهاش رودربایستی داری،پر سر و صدا غذا خوردن
همین چند شب پیش رفته بودیم خونه مادرشوهرم داشتم چیز میخوردم پدرشوهرم رفت دستشویی یه سر و صدایی راه انداخته بود معلوم نبود چی شده انگار امریکا حمله کرده بود😂 همیشه همینه. انگار ما اصلا وجود خارجی نداریم. نه خجالتی نه چیزی.
یبار رفتیم مسافرت بعدش رسیدیم یه پارک که مثلن استراحت کنیم رفتم دسشویی عمومی دیدم یه خانمه اومد تمام قاشق و چنگال و استکاناشو ریخت توی روشویی تو دسشویی همشو آب کشید بعدش براشت برد من داشتم بالا میاوردم تصورش کنید
