قلبمو شکوند ، عزت نفسمو گرفت ، هزار جور کاری که نباید میکرد کرد، کارشو ازدست داد(من گفتمبایدبزنه بیرون چون اونزن اونجا میموند وآبروبراش مهمنبود) سکوت کردموبه کسی هیچی نگفتم چون میترسم از ریختن آبروی شوهرم ودلشو ندااارم، تصور کنین نتونین باکسی از رنجیکهمیکشینحرف بزنین 😭به جنون رسیدم، نمیدونم چه خلأیی داره که اینکارومیکنه،همیشه همینه،اینبار خیلی افتضاح شد نمیدونمبا چندنفر بوده پرینتشوگرفتم دوتاش مشخص شد،یکیش خراب و پاچه پاره بود بخاطر شوهرم باهاش درنیفتادم چونابرویاینمیرفت زنه براش مهمنبود
شوهرمفقط زار میزنه وکالت طلاق وخونه روبهمداد میگه من مشکل داشتم بهمفرصتبده از خونه انداختمش بیرون ولی پونزده سال باهم بودیم لعنت به دوست داشتن ووابستگی😭
همیشه فکرمیکردم اگه خیانت ناجور کنه ولش میکنم ولی یه هفته س هیچ غلطی نکردم
اعتبارش پیشمن، کارش رو،زندگیمون روبه فاااااکدادرفت