بچه ها من ۲۶ سالمه، چن ساله با کسی در ارتباطم، پارسال قضیه رو مامانم ب بابام گفتن و بابام جوابشون منفی بود، البته اینو بگم این ماجرا در حد همون حرف زدن ساده ی مامانم با بابام بود و دیگ هیچ اصراری برای جلب رضایتش نکردیم چون مامانم بما گف صبر کنید، بابام از پارسال فکر‌میکنن ک این قضیه منتفی شده و‌من با این اقاپسر در ارتباط نیستم دیگه، الان دوباره میخان بیان خواستگاری و اقاپسر بمن گفتن ک ب مامانم بگم با بابام دوباره موضوع رو‌مطرح کنه ، منم بهش گفتم باز قضیه پارسال تکرار میشه و بابام ندیده و نشناخته جواب رد میده چون ما از دو شهر مختلف هستیم و سطح درامدمون از پسره بالاتره و درامد پسره متوسط و از یه شهر دیگس، ایشونم گفتن مامانت ب بابات بگه بعدش من میام رو در رو با بابات حرف میزنم، بچه ها بنطرتون این روند خوبه؟ میشه راهنماییم کنین مخصوصا اونایی ک تجربه مشابه داشتن و موافقت باباشون رو جلب کردن، من خیلی استرس دارم و‌واقعا از بابام خجالت میکشم و‌نمیتونم تو‌چشماش نگاه کنم، احساس میکنم خیلی کارم اشتباه بوده🥺 راجب درامد هم ک گفتم برای من زیاد مهم نیس ولی اینحوری‌گفتم ک شما هم با دید بازتری نظر بدین، من ۶ سالع بااین پسر در ارتباطم و ب شناخت نسبی ک برای ازدواج لازم باشه رسیدم الان میخوایم قضیه رو جدیش کنیم
بیشتر منظورم از راهنمایی اینه ک چجوری با بابام مطرح کنیم و چجوری موافقتشو جلب کنیم
بنظرت نباید اقا زنگ میزد از پدرت درخواست میکرد؟
به پدرتون بگین که خودشونم از صفر شروع کردن
بالاخره این اقا پسرم پیشرفت میکنه و حقوقشم بیشتر میشه
و اینکه پیشنهاد کنن که حداقل یکبار با این اقا پسر صحبت کنن بعد اگه بازم نظرشون جلب نشد بگن نه
یسری خصوصیات خوب و بارزشونم بگن شاید نظرشون عوض شد
بهرحال با اصرار بالاخره مجبور میشه قبول کنه
نذارین دیگه یکسال بگذره زود به زود صحبت کنین
اگرپاشن بیان و بابات تحقیرشون کنه خیلی بد میشه
از قبل پدرتو اماده سازی کنید
هم‌مادرت باهاش حرف بزنه هم پسره
میگن ک ب مامانم بگم ک میخان بیان خاستگاری و با بابام مطرح کنن
منم گفتم بابام اینجوری بازم رد میکنن باید خودت بیای حضوری حرف بزنی اژ نزدیک ببینتت حرف بزنین باهم گف من میام
نمیدونم واقعا هم میترسم هم خجالت میکشم اصلا یه حس بدیه🥺 همه ارزو میکنن عشقشون بیاد خاستگاریشون عشق من چندین ساله منتظره و این قضیه واقعا عذاب اور شده برام
