چیکار میکنین که بتونین بیخیال باشین ؟ میخوام یکم صبوری یاد بگیرم ... خیلی کم طاقتم تا حرفی میزنن سریع به شوهرم منتقل میکنم اونم میره باهاشون دعوا و اخرش هم تو گوشش میخونن که زنت دروغگویه فتنست و از این حرفا
بله
دقیقا مثله من 
جانم مهدیه جان؟
پیتزا شوهر من میره دعوا میکنه باهاشون
باید که بدونه چه تیر و طایفه ای داره.ولی اگر دعوا موثر بود همون بار اول خودش نشون میداد.بدتر پرروشون میکنه
نوشا شوهرم شناختشون واسه همین باهاشون دعوا میکنه اما نتیجه ای نداشته
نمیشه گفت من صبورم ولی یه مورد اینکه باکاراوحرفاشون از چشم افتادن دیگه حرف ونظرشون مهم نیس برام اصلا خودم رو انقدر پایین نمیارم که بخوام جوابشو روبدم مورد دوم هم اینکه اگه بخوام از اونا پیش همسرم حرف بزنم هیچ فایده نداره تازه ضرر هم داره پس چیزی نمیگم مگه اینکه کارد به استخونم برسه اونم با بیشترین سیاست ممکن میگم
سعی کن خودت جواب بدی جای که لازم با خشم جای که لازم با نرمش کاری که متاسفانه خودم بلد نبودم
چه جالب همسر من از اول فقط با من دعوا میکرد! که حتما تو یه چرندی گفته اون طفلی حیوونی ها هول شدن خواستن یه چیزی در جواب بگن! به جان خودم دقیقا این جواب رو داده به من!
بستگی به درک شوهر و خانواده اش داره چه باید انجام بدی...یکی با سکوت خوب میفهمه منظورت چیه یکی با مشت و لگد همونی که هست هست
من که کلا ریلکسم واسه همین هییییچییییی ناراحتم نمیکنه که بخوام انتقال بدم چیزی هم باشه جوری غیر. مستقیم جوابشونو میدم
اگر خیلی در عذابی رابطه محدود ولی بی خیال باش طوری که رفتارشون و حرفاشون برات مهم نیست
من اوایل خیلی قاطی میشدم حرف میشنیدم دلم میگرفت ولی شوهرم میگفت زیادی نریم هی کمتر و کمتر شد رفت آمدمون دیگه نمیرم شب بخوابم خونشون سنگین میرم سنگین میام باهاشون قاطی نمیشم هر دو سه روزی یه زنگ و احوال پرسی اونام یه زنگ میزنن هفته ای دو هفته ای هم یه وعده میرم خونشون اونم سعی میکنم شام برم که چون رژیم دارم دس به ییاه و سفید نمیزنم یه چایی و میوه و از این وضعیت خیلی راثیم قبلا بیشتر محبت میکردم توقعمم خیلی زیاد بود الان نه محبت زیاد از حد میکنم نه توقع میکنم بیکار نیستم که پوستمم بهتر شده بی حرف و حدیث
منم دقیقا مثل مهدیه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
