اولین خاطره م مربوط به اون میشه ، تقریبا ۳ سالگی اولین تصویری که دیدم یک پسر ۶ ساله بود به اسم آرکا . همه ی اولین هام با اون شروع شد . اولین خنده هام ، اولین راه رفتنام ، اولین بغض کردنام .
شب و روز پیش هم بودیم و بازی میکردم : الک دولک ، قایم باشک ، گرگم به هوا و ...
سالها گذشت و گذشت ...تا من ۶ سالم شد . یک روز توی خیابون افتادم و زخمی شدم و بدجور گریه میکردم . آرکا سمتم اومد ، منو تو بغلش گرفت و دستامم گرفت و گفت : رکسانا خیلی دوست دارم . اون موقع اون ۹ سالش بود . منم تو عالم بچگی چه میدونستم عشق یعنی چی ، چه میدونستم دوست داشتن یعنی چی . اون لحظه فقط بهش زل زدم و گریه کردم .
آرکا اولین و اخرین دوست من بود . دوستی که همیشه و هر زمان که بهش احتیاج داشتم کنارم بود .
اولین روز مدرسه تا مدرسه اومد و بعدش با هم رفتیم خونه .
بازم سال گذشت و من بزرگتر شدم ...
یک روز دعوتم کرد توی یک رستوران . ۱۶ سالم بود و فکر میکردم مثل همه ی قرار های عادیمونه ولی غافل از اینکه ...
به همون ادرسی که فرستاده بود رفتم و بوووووم 😍
یکدفعه کلی بادکنک ترکید و همزمان کلی چراغ نورانی روشن شد . جلوم زانو زد و یک شاخه گل و به سمتم گرفت و گفت : قول میدی همیشه بهترین رفیقم باقی بمونی و یک روز مال خودم شی ؟ اره من عاشقتم ، از همون بچگی ، از همون لحظه ای که چشمم بهت افتاد .
من همزمان که اشک شوق میریختم توی عالم خامی و بی تجربگی گفتم : اره تا همیشه باهات میمونمو ناگهان بی اختیار پریدم بغلش .
۳۶۵ روز دیگه هم گذشت و ما دیوانه وار عاشق هم بودیم . اون موقع ۱۹ سالش بود و منم تازه وارد ۱۷ سالگی میشدم .
ولی امان از اون روز !
توی همون رستوران ابراز عشقشو تجربه کردم و دقیقا یک سال بعد توی همون رستوران خیانتشو دیدم .
مثلا میخاستم سالروز عاشقیمونو توی همون رستوران بهش تبریک بگم و دعتش کنم ولی ...
وقتی وارد شدم دیدم دست یک دختر و گرفته و عاشقانه نگاش میکنه . همون لحظه شکستم ، نابود شدم و دقیقا همون لحظه اغاز گریه های بی پایان من بود ، اغاز نا امیدی های من بود ، اغاز شکست های من بود ، اغاز مست کردنای من بود ، اغاز پیاده روی های من نصفه شب توی خیابون بود .
دقیقا یک سال پیش ۱۵ خرداد ۱۴۰۰ خیانتشو دیدم و نابود شدم .
تو این یک سال خیلی با خودم جنگیدم ولی بالاخره تونستم خودمو از اول بسازم .
عشقم ،،،،، سالروز خیانت مبارک 💔🙂