از صبح با شوهرم بیرون کار داشت منم با خودش برد بعد گشنه و تشنه ها هیچیم پول نداشتیم از مادرش پول طلب داره بعد باهاش بحثش شده چند روز پیش واسش نریختن من گفتم زنگ بزن بگو بریزه اینم گفت من غرورم اجازه نمیده منم باهاش یه دعوای حسابی کردم گفتم به چه حقی انقدر به من سختی میدی گفت من غرور دارم سی سال بهش زنگ نمیزنم حاضرم خاک بخورم ولی بهش زنگ نزنم در صورتی که اگر من جاش بودم به زمین و زمان چنگ مینداختم این گرسنه نمونه حالم ازش بهم میخوره