امروز بعد مدت ها رفتیم خونه خالم از قضا مادر شوهر خالم که یه زن پیر هم هست اونجا بود خداییش ما خیلی خیلی احترامش رو نگه میداشتیم حتی دفعات پیشش مامانم دستش رو هم بوس میکرد . امروز که رفتیم خونه خالم ، خالم زیر لب بهش فوحش میداد و نفرین میکرد مامانم همش میگفت این پیره و فلانه تو بیخیالش شو باهاش مهربون باش. حتی یک تشر کوچیک هم به خالم زد که باهاش خوب رفتار کن . ما اگه میدونستیم مادر شوهره هست اصلا نمیرفتیم چون همش بهمون خیره میشه که چی میخوریم چقدر میخوریم . هیچی دیگه خالم نارنگی آورد خواهر که ۱۱ سالشه دو تا برداشت منم رفتم دستشویی ولی صداشونو میشنیدم که مادر شوهره از اتاق اومد گفت برین بیرون اینا میخوان برن خونه نوه ام . خالم برگشت گفت تو چیکار داریو فلان ... مامانم خیلی ناراحت شده بود میخواست گریه اش بگیره . در حد ۵ دقیقه ای نشستیم بعدش خواستیم که با مترو بریم. (ساعت ۸.۳۰ شب بود) دیگه گفتیم شاید اتوبوس مترو اینا نباشه خالم اصرار کرد که منتظر بمونیم که بابام بیاد دنبالمون (البته بگم که ما قصد موندن نداشتیم ) ماهم یه یه ربع بیست دقیقه ای نشستیم بعدش رفتیم .مامانم از موقعی که امده خونه توی خودشه . مامانم آدمیه که به شدت روی این چیزا حساسه خیلی خودشو کنترل کرد میگه دیگه پامم اونجا نمیزارم... احساس بدی دارم .زنیکه ...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
از این آدما تو هرفامیلی پیدا میشه مزخرفترینشو ما داریم تو هر دورهمی باید ب یکی جلو همه تیکه بندازه.دیروز بخاطر اینکه خواهرم دوتا پای مرغ ب بچش داد تیکه انداخت ک لوسش کردی.از درجه یکام هست همه دورهمیامونو کوفتمونو میکنه از دست این عروس عاصی شدیم محاله یچی نپرونه