دوشب پیش هم تاپیک زدم نوشتم ماجرا رو
خلاصش اینه که ماه برج۲ عروسی کردیم و بعدش چندبار ازم پرسیده بود کی میرید ماه عسل؟گفتم که برج۷ احتمالا میریم سمت شمال،،،
هفته پیش ازم پرسید شوهرت مرخصی نداره برج ۷بریم شمال؟که من فکر کردم اشتباه شنیدم ومنظورش اینه ک برید شمال
تا پریشب که از شوهرم پرسید مرخصی نداری بریم شمال دلم پوسید تو خونه😑😑😑😑وما کرک وپرمون ریخت اصلا،،،
تا دیشب که زنگ زده به شوهرم کجایی نگرانتم و اه وناله پشت تلفن وگریه،،،شوهرم از باشگاه برگشت گفت بیا بریم سمت مامانم حالش بده تا ما رسیدیم خودشو انداخت بغل شوهرم که من جز تو کسی روتو این دنیا ندارم(هم شوهر داره هم دوتا بچه دیگه)و خواب دیدم تو ناراحتی از ناراحتیت حالم خیلی بده چته مامان😑و هی ماچ وبغل.
ومن برگام ریخته بود چرا داره اینجوری میکنه جلومن
اصلا چشه
نمیدونم بااین زن چیکار کنم من