منتظرم ببینم همونجور که منو انداختن بیرون خودشون آواره بشن همونجور که زندگی منو خواستن از هم بپاشن زندگیشون خراب بشه ولی افسوس اونا روز به روز بهتر میشن نمیدونم خدا کجاست چقدر گریه کردم از دستشون چقدر خودمو زدم بچم دوماهه بود نمیذاشتن خواهرم مادرم بیان خونم و حتی تلفن بزنن بمن نمیدونم خدا چرا همین بلاهایی سرشون نمیاره خودمو میزدم بچمو میزدم افسردگی شدید گرفته بودم خدا میدونه یه سال واسه همشون عید کادو بردم دیگه پول نداشتم واسه بچم یا خودم چیزی بگیرم اما آخرم منو تهدید کردن بچمو الان خداروشکر دیگه نمیبینمشون خداکنه دیگه تا آخر عمرم نبینمش دست از سر ما بردارن