سلام بچه ها من ۳۱ سالمه وقتی که ۱۹ سالم بود ازدواج کردم الان هم یه بچه ۱۵ ماهه دارم.همسرم اول اومد خاستگاریم دانشجوی کارشناسی ارشد بود و من هم پشت کنکور.الان من کارشناس ارشدم و همسرم دکتری داره .همسرم وقتی اوند خاستگاریم نه پول داشت نه کار .از صفر شروع کردیم الان خونه داریم ماشین و همسرم کار خوب داره ولی همسرم هرچی پیشرفت کرد به نام خودش زد .خیلی وقته نسبت به همدیگه سرد شدیم عشقو علاقه ای در کار نیست البته کسایی که دورو برم میبینم اونام همینن.ولی بخاطر بچه دوست داشتم زندگیمو درست کنم ولی از طرفی بخاطر حرفای نیش دار و نامهربونیاش نمیتونم بهش محبت کنم .همسرم با اصرار من دکتری گرفت ولی حالا بعد اینهمه سال به من میگه زنای همکارام دکترا دارن شغل دارن منو با اونا مقایسه میکنه.دلم خیلی میشکنه .یا بخاطر بچه خیلی بهم گیر میده هی میگه تو مواظب بچه نیستی سرش خورد اونور واینور در صورتیکه من تمام تلاشمو برای نگهداری بچه میکنم ولی خیلی حرفاش آزارم میده هیچ دوست داشتنی بینمون نیست فقط روزارو میگذرونیم راه حل آدمای موفق چیه
منم به یک همچین نقطهای رسیده بودم ولی نمیدونم واقا تاثیر خوندنه این ذکره یا شوهرم واقعا عاقل شد.. البته خودمم ی تغییراتی توو رفتارام دادم. الکی گیر نمیدم. بهش زیاد غر نمیزنم. بیشتر محبت میکنم. از چیزی ناراحت میشم جیغ و داد راه نمیندازمو میذارم بعد میگم.
بنظرم نوع صحبت کردنمون هم باید حل مسئله محور باشه مثلا دفعه بعد که گفت همسر همکارم دکترا داره بگو عزیزم پیشنهادت برای من چیه؟ اگه گفت تو هم دکترا بگیر بگو در راستای این هدف چقد بهم کمک میکنی که هم بچه داری کنیم هم من فرصت درس خوندن داشته باشم اینا رو بعنوان مثال میگما من میدونم که دکترا گرفتن با بچه کوچیک چقدر سخته محتوای حرفم اینه که از حرف خودش استفاده کن و قانعش کن که بیشتر درکت کنه
شربت زعفران و گلاب همیشه تو یخچال داشته باش اگه بتونی ناشتا بخوری عالیه به شوهرت هم بده این بی مهری ها به خاطر دوری زن و شوهر(طلاق عاطفی) و خستگی از بچه داری هست
کریستین بوبن نویسنده مورد علاقه من تو کتاب دیوانه وار میگه هنر اصلی هنر فاصله هاست. زیاد نزدیک به هم می سوزیم. زیاد دور از هم یخ می زنیم. باید جای درست را پیدا کنیم و همان جا بمانیم.برای من عجیبه ما معتقدیم به دوری و دوستی ولی اصرار به ازدواج داریم. بله فرار از تنهایی نیاز به حس امنیت و یک رابطه جنسی مستمر و سالم و در نهایت فرزند آوری هست ولی باید به این جنبه هم فکر کرد که چقدر دوست داشتن واقعی را با عادت کردن به ف*اک دادیم؟ حسابش را کردیم که چقدر استعداد خصوصا زنان به تبع ازدواج از بین رفته؟ حسابش رو کردیم که چقدر آدم مهاجرت تحصیل تو بهترین دانشگاه ها شغل در یک شرکت بین المللی و یا دنبال کردن هنر و کار مورد علاقه رو گذاشتن پای این حضور همیشگی کنار هم ؟ پس اگه زندگی شما از عشق ناب به عادت رسیده اگه ازدواج شما چیزی شبیه به توقف پروژه توسعه فردی بوده اگر برای رشد یک نفر باید جای پایش روی شانهء له شده دیگری باشد اگر فارغ از فشار خانواده و دید جامعه و قانون آدم ثروتمند و قدرتمندی بودید انتخاب شما در این لحظه دیگه همسر شما نیست باید بگم چیزی شبیه به مرگ تدریجی رو تجربه می کنید. برای دوباره عاشق شدن و عاشق موندن تلاش کنید به طول زندگی فکر نکنید مهم نیست چند روز و چند سال کنار هم هستید به عرضش فکر کنید به اینکه از لحظه لحظه ی زندگی کنار هم لذت بردید یا نه برای من خیلی عجیبه آدم ها از خیانت می ترسند اما از عادت نمی ترسند آدم مگر چند بار زندگی می کنه که بیست سی چهل سال رو با کسی بگذرونه که لاجرم باید با اون باشه دوستش نداشته باشه و مثل یک کارمند مثل یک همخانه باهاش ادامه بده.
اکثر مردا چیزی به نام زن نمیزنن پس اینو کلا بیخیال شو خوشبحالتون که خونه زندگی دارید به خدا ...
وقتی ده روز مونده بود که فارغ بشم ماردم بخاطر فشارخون رفت توی کما و بعد از ۲۳ روز از تولد فرزندم از دنیا رفت ولی توی این دوران بجای اینکه به من توجه کنه و منو آروم کنه همش از من ایراد میگرفت میگف اگه مادر بالاسرت بود بچرو اینطوری بزرگ میکردی تو چیزی بلد نیستی.کاشکی تویه خونه اجاره ای اما بادرک متقابل زندگی میکردیم .همه از دور زندگی مارو میبینن فک میکنن خیلی خوبیم چون من مشکلاتمو حتی به خانوادم نمیگم
اولین چیز ، اعتماد بنفس داشته باش ، به خودت برس ، خیلی به پر و پاس نپیچ بدونه که دیوونه وار وابسته ش نیستی ، چندین برابر به خودت انداخت پوستت اهمیت بده ، در مورد چیزایی که میدونی حساسه مواظب باش بهانه دستش ندی ، اگه گفت دکترا و فلان بگو برا بچه پرستار بگیر میخوام بخونم ، سیاست بخرج بده ، بیشتر مردان تا دستشون به دهنشون رسید شروع میکنن به بهانه و نپسندیدن ، خرج کن واسه خودت ، پس انداز داشته باش حتما ، روحیه ت و اصلا از دست نده
بنظرم نوع صحبت کردنمون هم باید حل مسئله محور باشه مثلا دفعه بعد که گفت همسر همکارم دکترا داره بگو عز ...
عالی بود این پست. چقدر خوب بیان کردی. روانشناسی خوندی؟
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
وقتی ده روز مونده بود که فارغ بشم ماردم بخاطر فشارخون رفت توی کما و بعد از ۲۳ روز از تولد فرزندم از ...
چقدر تلخ
همچین آدمی بوده یا اخیرا این رفتارها رو می بینی؟
کریستین بوبن نویسنده مورد علاقه من تو کتاب دیوانه وار میگه هنر اصلی هنر فاصله هاست. زیاد نزدیک به هم می سوزیم. زیاد دور از هم یخ می زنیم. باید جای درست را پیدا کنیم و همان جا بمانیم.برای من عجیبه ما معتقدیم به دوری و دوستی ولی اصرار به ازدواج داریم. بله فرار از تنهایی نیاز به حس امنیت و یک رابطه جنسی مستمر و سالم و در نهایت فرزند آوری هست ولی باید به این جنبه هم فکر کرد که چقدر دوست داشتن واقعی را با عادت کردن به ف*اک دادیم؟ حسابش را کردیم که چقدر استعداد خصوصا زنان به تبع ازدواج از بین رفته؟ حسابش رو کردیم که چقدر آدم مهاجرت تحصیل تو بهترین دانشگاه ها شغل در یک شرکت بین المللی و یا دنبال کردن هنر و کار مورد علاقه رو گذاشتن پای این حضور همیشگی کنار هم ؟ پس اگه زندگی شما از عشق ناب به عادت رسیده اگه ازدواج شما چیزی شبیه به توقف پروژه توسعه فردی بوده اگر برای رشد یک نفر باید جای پایش روی شانهء له شده دیگری باشد اگر فارغ از فشار خانواده و دید جامعه و قانون آدم ثروتمند و قدرتمندی بودید انتخاب شما در این لحظه دیگه همسر شما نیست باید بگم چیزی شبیه به مرگ تدریجی رو تجربه می کنید. برای دوباره عاشق شدن و عاشق موندن تلاش کنید به طول زندگی فکر نکنید مهم نیست چند روز و چند سال کنار هم هستید به عرضش فکر کنید به اینکه از لحظه لحظه ی زندگی کنار هم لذت بردید یا نه برای من خیلی عجیبه آدم ها از خیانت می ترسند اما از عادت نمی ترسند آدم مگر چند بار زندگی می کنه که بیست سی چهل سال رو با کسی بگذرونه که لاجرم باید با اون باشه دوستش نداشته باشه و مثل یک کارمند مثل یک همخانه باهاش ادامه بده.
اولین چیز ، اعتماد بنفس داشته باش ، به خودت برس ، خیلی به پر و پاس نپیچ بدونه که دیوونه وار وابسته ش ...
ممنونم عزیزم راهنمایی خوبیه ولی انقدر با یه بچه کوچیک سخته من تاجاییکه میتونم به پوست و هیکلم میرسم ولی عشق که در کار نباشه نه زیبایی نه هیکل زیبا جوابگو نیست.توقعشون رفته بالا و از دیدن زیاد سیر میشن