بچها هستین🤔
من و مامانمم رفتیم بخش زایمان و بهم لباس پوشیدن و معاینم کردن دوباره😢 و ماما گفت همون سه سانته رفتم تو ی اتاق خودم تنها بودم البته شوهرم اتاق جدا گرفته بود خداروشکر بهم سرم و دوتا کش از دور کمرم تا شیکمم بستن واسه ضربان قلب نی نی که خیلی کلافه کننده بود و من با هیچ دردی بستری شدم از ساعت دو بعدازظهر پنجشنبه اونجا بستری شدم ساعت پنج یه خانومه اومد و ساعت شیش صبح زایمان کرد گفتم خدایا چی میشه منم زایمان کنم تا سآعت دوازده ظهر کم کم دردام @شروع شد خیلی بهم امپول فشار زدن
اسی کاش بستری نمیشدی و دردات خودش میومدن منم رفتم بیمارستان دوسانت بودم ولی ماماهه بستریم نکرد گفت اگ اینجا باشی اذیت میشی من دردم داشتم ولی گفت برو خونه اومدم خونه در کمال ارامش دردام زیاد شد رفتم یع ساعته زایمان کردم
دردام رفته رفته بیشتر میشد ولی من میتونستم بین اون دردا بخابم عجیب خوابم میومد یه پرستاره ام بود هی بهم آبمیوه میداد😂😂 با کلی التماس بش گفتم تروخدا این کش هارو بکن از دورم من یکم راه برم اونم بنده خدا بازشون کرد و من بلندشدم دسشویی رفتم راه رفتم و کلی ورزش کردم تا ساعت پنج عصرام خبری از دردایه زیاد نبود و هم من کلافه بودم هم انگاری نی نی اخه خیلی تکون میخورد طفلک
من از طبیعی وحشت دارم😭😭😭😭چیکار کنم خدا
وحشتناااااااک
من آستانه تحملم خیلی بالاس
ولی این یه درد عجیب غریب بود و فوق‌العاده دردناک !
جوری که بخدا قسم از درد آرزوی مرگ میکردم ،،،،،،یعنی راضی بودم بمیرم فقط این دردا تموم بشه !!
ولی میگرفت ،،،ول میکرد ،،میگرفت،،،،،ول میکرد
اصلا آدم نمیدونه چیکار کنه،رو به کجا بره
خلاصه دوباره اومدن معاینه و من پنج سانت بودم و تا پنج سانت بازشدم و دیگه پیشرفت نکردم😔 اومدن بهم سوند وصل کردن و گفتن ببریدش سزارین منم که خیلی درد کشیدم و کلافه بودم و از سزارین ام وحشت داشتم گفتم تروخدا من میترسم حقم ونیست اینهمه درد کشیدم برم سزارین بعد ماما گفتش خب بیا پایین از تخت و ورزش کن ولی اگه باز نشدی چاره ای نیست و باید بری اتاق عمل
