من و شوهرم با هم دوست بودیم من بچگی میکردم هی کات میکردم میگفتم برو نمیخوامت،شوهرمم بالای یه سال اصرار و التماس کبرگرد کلا داغون شد،بعد تهدید کرد برنگردی میرم ازدواج میکنم و زندگیمو ب گند میکشم منم میدونستم نمیکنه این کارو،تا اینکه رفت خواستگاری دختر عمش و دو هفته بعد هم همه چیو بهش گفت راجب من و رابطمون و بهم زد باهاش،و دیگه ما ازدواج کردیم بعد اون داستانا،حالا بخاطر اینکه منو مقصر میدونن خانواده عمه شوهرم مخصوصا دختر عمه هاش و همین دختری ک رفته بود خواستگاریش ب شدت از من نفرت دارن و باااارها ب طرق مختلف بهم بی احترامی های بدی کردن،نه فحش واینها،رفتاری،منم راستش دیگه حساس شدم و از جمعشون بدم اومده یعنی میبینم رفتاراشونو با شوهرم چجوری عشوه خرکی میان و جواب سلام منو ب زوووور میدن و کلیم قیافه میگیرن روح و روانم تا مدتهای طولانی میریزه بهم،حالا شوهرم برای اش همه بچه هاشو دعوت کرده ب اضافه این عمش و بچه هاش،اصلا دوس ندارم برم،یا شوهرم تنها اونجا باشه،کرونا هم ک هست مهمتر از همه،مشکل اینجاست ما بالاسر خونه مادرشوهرمیم نمیشه راحت پیچوند،من نرم هم شوهرم تنها میره،نمیدونم چیکار کنم
در عین صداقت و مهربانی سیاست داشته باش پیش خانواده همسرت...بقول معروف تو مشتت داشته باششون
خانواده شوهرم واقعا عاااااشق این دختر عمه شوهرم هستن،جوری ک میگن زیباتر از این دختر ندیدیم،در صورتی ک نظر حتی فامیلای خودشونم این نیست میگن معمولی هم نیست حتی،من ک بدم نمیاد ازش اصلا ولی خب خانواده شوهرم اصلا از من خوششون نمیاد😁شما حساب کن دیگه
باور نمیکنن چون خیلی وقته تو جمعاشون نبودم،ولی مهم هم نیست برام چ فکری میکنن،دوست ندارم شوهرم ...
به سینهههه شوهرت میزنهههه؟؟؟؟؟؟
اخ که باید دستشو با ساتور ببری
بنام خدایی که قلب هایمان را افرید تا برای هم بتپد....وای از زن عاشق !حتی گناهان،و زشتی های معشوقش را هم میپرستد!در آن حدی که خود مرد هم نمیتواند جنایاتش را بدان گونه که زنی عاشق برایش تبرئه میکند تبرئه کند.....