اینجا تنها جاییه که میتونم همه چیزو بنویسم و بعدا فقط خودم بخونمش.دوست ندارم خاطرات دوران بارداریم فراموش بشه
یکسال از ازدواجمون گذشت که تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم.ولی ۱۱ماه طول کشید تا باردار بشم.نمیتونی تصور کنی وقتی ازمایشم مثبت شد چقدر خوشحال شدیم.تا ۴ماه حالت تهوع و استفراغ گریبانمو گرفت ولی شوق داشتن تو هیچ چیزیو سخت نمیکنه برام.بعدش دیگه همه چیز عالی بود تا ماه هفتم که دیگه سنگین شدم و بی خواب.ولی بازم هر تکونی که میخوری من غش میکنم از شوق.حالا این دوران داره تموم میشه پسرم
۵روز دیگه میای پیشم.و من چقدر گریه کردم وقتی نامه زایمانو نوشتن.چقدر دلم برای تکون خوردنات تنگ میشه.چقدر سخته که دیگه هرجایی میرم تو توی وجودم نیستی و توی این دنیا زندگی خودتو داری
همه ی وجودم،قلبم هیچ وقت ازم دور نشو.مثل همین الان همیشه نزدیک ترین کسم باش.آخ که چقدر زود گذشت ۹ماه عاشقی کردن باتو
۵روز دیگه لمست میکنم و نمیتونم تصور کنم چقدر این حس میتونه قشنگ باشه😍
بیا که منو بابات خیلی منتظرتیم
دلمون ضعف میکنه وقتی وسیله هاتو میبینیم و تورو توی خونمون تصور میکنیم
پاره ی تنم مامان فدای دست و پاهای کوچیکت بشه که انقد محکم میکوبیش به شکمم😍