سلام من با یکی ۳سال بودم به قصد ازدواج ولی اون یه بهانه هایی اورد چن ماه قبل رابطه رو کات کردم تا اینکه من اومدم به خوندن چله دوباره این پیداش شد واسه خاطر چله گرفتنم به فال نیک گرفتم جوابشو دادم گفت که تا اسفند تکلیفو روشن میکنه ولی اسفند شد بازم همون بهانه قبلی اورد منم بعدش پیام دادم دیدم گوشیش خاموش کرده تا اینکه امروز رفتم واتس اپ هر چی فهش بود دادم بهش و از واتس اومدم بیرون دوباره افسردم کرده دیگه تو کار خدا موندم نمیدونم چکار کردم این همه منو عذاب میده
اون اولش هم میدونست من نمیرم شهر اونها زندگی کنم، روز اول بهش گفتم ما به درد هم نمیخوریم، گفت نه همه چی درست میشه و درستش میکنم و امید داشته باش، بعد ۵ سال میگه من نمیتونم کار و زندگی و مادر و خواهرام رو ول کنم بیام شهر تو که معلوم نیس کار باشه یا نه
منم دوستش داشتم و دارم، از لحاظ اخلاقی خیلی خوب بود مهربون و صبور، ولی خب بی جربزه، همه خواهراش هم م ...
دقیقا مثل من وقتی اومد خاستگاری کار نداشت خونوادم گفتن نه و بعدش با کمک خودم استخدام شد قرار بود بیاد یهو گفت مادرم مخالف شده اینقد از مادرش ترس داشت که نگو. کات کردیم باز اومد سراغم باز ادامه دادم باهاش هی سرد میشد هی گرم میشد تا دو هفته پیش هم باهام تماس تصویری گرفت و با هم در ارتباط بودیم چند روزه فهمیدم ازدواج کرده