2777
2789
عنوان

داستان زندگی من از طلاق تا ازدواج

2578 بازدید | 37 پست

امشب دوستان وسوسه ام کردن ک داستانمو بزارم 😀

من با یکی از فامیلای پدریم خیلی لج بودم (همسرم )خیلی باهم بد بودیم در حد دعوا و اینا ..رفت و امد خانوادگی شدیدی داشتیم ..هفته ای ۳ ۴  بار مجبور بودم ببینمش..هربار هم میدیدیم دعوامون میشد ..تا اینکه یه بار ما عازم سفر بودیم یهو داداشام بهش زنگ زد گفت بیا درخونمون زاپاس برام بیار ..گفت کجا میرید گفتیم مشهد ..ب من گفت ایشاااالا ک تو بری و دیگه برنگردی و ریختتو نبینم ..گفتم منم دارم میرم ک یه مدت ریخت تو رو نبینم 😀

این سفر باعث شد ک حرف دلشو بزنه و اخر شب بهم پیام داد گفت چقد از این شهر بدم میاد وقتی تو توش نیستی انگار هیشکه نیس ..گفتم شعر نگو بابا من از دستت راحت شدم ..گفت بجون مامانم خیلی حالم گرفتس نمیدونم چرا انقدحالم بده هیچ وقت فکر نمیکردم ک نبودنت اینجوری عذابم بده ..اولش فک کردم داره مسخره میکنه ولی واقعا حالش بد بود..

منم سر ب سرش گزاشتم و میخندیدم ولی زنگ زد خیلی جدی باهام حرف زد ..اولش شوکه شدم ک چرا اینجوری میگه ولی بعدش تصمیم گرفتم جوابشو ندم ..

تا اینکه بعد ازیه هفته برگشتیم شهرمون و سررریع ب بهانه زاپاس اومد خونمون ..ولی دیگه باهاش شوخی نمیکرد خیلی عوض شده بود یه شرمی تو نگاهش بود ..حتی مامانم بهش گفت چ عجب شما دوتا نپریدین ب هم ..

خلاصه اون هی پیام میداد و من نادیده میگرفتم ..تا این نامه اعزام ب خدمتش اومد و رفت سربازی ..تازه اونجا بود ک فهمیدم منم دوسش دارم ..شب اولی ک بهم پیام نداد انقد داغون بودم ک حد نداشت ....احساس خفگی داشتم ..همش با خودم کلنجار میرفتم ک چرا جوابشو ندادم چرا باهاش بد بودم ..تا یک هفته خبری ازش نشد .مثه مرده متحرک بودم انگار جون از تنم جدا شده ..مادرش دعوتمون کرد خونشون برا اش پشت پاش ..رفتم خونشون ولی اون ک نبود انگار هیچکسی رو تو دنیا ندارم ..حس عجیبی بود منی ک انقد مغرور بودم حالا حس دلتنگی داشتم ..

بعد از یک هفته بهش لباس خدمت دادن و مرخصی بهش داده بودن ..برگشت و گوشیشو روشن کرد سریع بهم زنگ زد تا گفت الو ترکیدم نتونستم خودمو نگه دارم ..همونجا بود ک بهش گفتم منم دوستت دارم و اینا ..تمام حال و روز اون روزایی ک نبود رو براش تعریف کردم و اونم گفت ک این مدت چقد بهش سخت گذشته ..


برای حل مشکل شوهرم یه صلوات مهمونمون کنید 💚خدایا سپاسگزارم بابت لطف بیکرانی ک در حق ما میکنی❤خدایا هر روز درهای سلامتی،عشق،امید،نور،برکت،ثروت و فراوانی را به روی ما بگشا❤❤الهی امین❤❤

خلاصه اون بازم رفت خدمت و حال من بازم بد شد ..تا اینکه یه پارتی پیداکرد و تونست سربازیشو بندازه تهران . و اینکه یه گوشی مخفی هم داشت ..دیگه راحت بودم هر روز باهاش حرف میزدم ..اینجوری ب اونم سخت نمیگذشت ..تا اینکه انتقالش دادن برا نگهبانی از بانک ملی یکی از منطقه های نزدیکمون ..همیشه جلوی بانک بود ..و منم گاهی میرفتم بهش سر میزدم و حرف میزدیم ..۲ ۳ سال باهم بودیم تا اینکه نزدیکای پایان خدمتش بود ک اومدن خاستگاری بدونه اینکه با من هماهنگ کنه ..شب تولدم بود یهو دیدم با خانوادش بدونه اطلاع قبلی اومدن خونمون ..فقط گفته بودن برا شب نشینی میان ..نگفته بودن ک برا خاستگاری میان ..خلاصه اون شب خاستگاری کردن و خانوادم بعد از چند روز جواب نه دادن بهشون گفتن ک دخترمون راضی نیست ..حالا کاوه میدونست ک جواب من این نبوده ..خانوادم گفتن ک کاوه سربازه و شغل درست حسابی نداره و یه برادر سندروم داره و ما فامیلیم و احتمال داره ما موقع بچه دار شدن ب مشکل بر بخوریم و اینا ..خلاصه هی رفتن و اومدن ولی خانوادم حرف حرف خودشون بود ..

برای حل مشکل شوهرم یه صلوات مهمونمون کنید 💚خدایا سپاسگزارم بابت لطف بیکرانی ک در حق ما میکنی❤خدایا هر روز درهای سلامتی،عشق،امید،نور،برکت،ثروت و فراوانی را به روی ما بگشا❤❤الهی امین❤❤

تا اینکه عروسی خواهرم شد و خاله مامانمم از تبریز اومدن عروسی و پسرشم ک تازه از المان برگشته بود رو با خودشون اورده بودن عروسی خواهرم ..عروسیمون مختلط بود ..من همش متوجه نگاه های اون پسره محمد بودم ..هرچی برمیگشتم میدیدم داره نگام میکنه ..کاوه هم تو عروسی بود با اینکه خانوادم ردش کرده بودن ولی ما باز باهم بودیم ..خلاصه اون شب محمد خیلی با من صمیمی شد و خیلی ازم تعریف کرد و گفت بچه بودی دیدمت اصلا فکرشم نمیکردم ک انقد خانم شده باشی ..

برای حل مشکل شوهرم یه صلوات مهمونمون کنید 💚خدایا سپاسگزارم بابت لطف بیکرانی ک در حق ما میکنی❤خدایا هر روز درهای سلامتی،عشق،امید،نور،برکت،ثروت و فراوانی را به روی ما بگشا❤❤الهی امین❤❤

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

عروسی تموم شد و کاوه گیر داده بود ک چرا اون پسره انقد نگاهت میکرد و اینا گفتم بابا پسرخالمه و چندین ساله ک همو ندیدیم ..بعد از عروسی خواهرم درگیر خونه تکونی بودیم ک خاله مامانم و شوهرش اومدن خونمون و منو خاستگاری کردن برا محمد ..اینا منو از قبل در نظر گرفته بودن و محمدو اورده بودن تهران ک اگه خوشش اومد خاستگاری کنن ک متاسفانه خوشش اومد ..خانوادم ازشون فرصت گرفتن و بعد از یه هفته خود ب خود هییت جولی بهشون جواب مثبت دادن بدونه اینکه از من نظر بخان ..من گفتم نمیخام و اینا ..ولی مادرم و برادربزرگم میگفتن همه جوره پسر خوبیه و ایندش تضمین شدس و از این چرت و پرتت

برای حل مشکل شوهرم یه صلوات مهمونمون کنید 💚خدایا سپاسگزارم بابت لطف بیکرانی ک در حق ما میکنی❤خدایا هر روز درهای سلامتی،عشق،امید،نور،برکت،ثروت و فراوانی را به روی ما بگشا❤❤الهی امین❤❤

بعد از یه هفته قرار خاستگاری اصلی رو گزاشتن ..کاوه هم فهمیده بود چون ک برادر کاوه داماد ماست ..ینی شوهر خواهرمه ..منم ب کاوه گفتم ک خونوادم این تصمیمو گرفتن و هرچی پافشاری کردم فایده نداشت .هرچند اون موقع من باکاوه سر یه جریانی قهر بودم و حاضر نبودم ببینمش ..جریانش خیلی مفصله نمیشه توضیح بدم ..خلاصه اینکه اون شب اومدن خاستگاری و گفتن نیلو و محمد برن تو اتاق حرف بزنن .من جلو جمع گفتم حرفی برا گفتن ندارم ..یه بغضی تو گلوم بود ک برادر کاوه متوجه شد ..بهم گفتن پس پاشو شیرینی بهمون بده ..با یه لبخند سرد ب داداشم گفتم تو زحمتشو بکش ..ب محمد گفتن خودت پاشو شیرینی بده عروس خجالت میکشه ..محمد پاشد شیرینی اورد ولی من برنداشتم یهو بغضم ترکید و رفتم تو اتاق ..برادر کاوه هم اومد تو اتاق یهو اونم اشکاش سرازیر شد گفت کاوه خیلی دوستت داره چطور تونستی ..منم فقط یک کلام بهش گفتم اگه کاوه رو دوست نداشتم ک شیرینی میخوردم

برای حل مشکل شوهرم یه صلوات مهمونمون کنید 💚خدایا سپاسگزارم بابت لطف بیکرانی ک در حق ما میکنی❤خدایا هر روز درهای سلامتی،عشق،امید،نور،برکت،ثروت و فراوانی را به روی ما بگشا❤❤الهی امین❤❤

محمد موقعی ک داشت خدافظی میکرد شمارمو از داداشم گرفت ..همش منتظر بودم پیام بده بهم ..اخرشب بهم پیام داد گفت میتونم یه سوال بپرسم ..گفتم ن اول بزار من یه چیزی بهت بگم ..گفت چی .گفتم من یه نفرو خیلی دوس دارم نمیتونم از فکرش دربیام اگه امشبم شیرینی نخوردم فقط بخاطر اون بود ..گفتش چرا باهاش ازدواج نکردی گفتم خانوادم نزاشتن ..گفت ینی من از زندگیت برم بیرون خانوادت میزارن ک ب اون برسی گفتم ن عمرا ..گفت پس من بهت قول میدم ک خوشبختت کنم ک این روزا یادت بره ..ن راه پس داشتم ن پیش

برای حل مشکل شوهرم یه صلوات مهمونمون کنید 💚خدایا سپاسگزارم بابت لطف بیکرانی ک در حق ما میکنی❤خدایا هر روز درهای سلامتی،عشق،امید،نور،برکت،ثروت و فراوانی را به روی ما بگشا❤❤الهی امین❤❤

خلاصه ب یه چشم ب هم زدن ب خودم اومدم دیدم منو عقد کردن ..دلم نمیخاد اون روزا رو مرور کنم فقط اینو بگم ک من یکسال و نیم عقد محمد بودم ب محمدقسم ک یه بوس بین ما نبود ..اونا تبریز بودن ما تهران .۳بار منو برد تبریز .حتی یه بارم پیشش نخابیدم ..دوس داشتم بیشتر بشناسمش..دیگه باخودم کنار اومده بودم ک کاوه یه ارزوی محاله و هیچ وقت بهش نمیرسم ..

برای حل مشکل شوهرم یه صلوات مهمونمون کنید 💚خدایا سپاسگزارم بابت لطف بیکرانی ک در حق ما میکنی❤خدایا هر روز درهای سلامتی،عشق،امید،نور،برکت،ثروت و فراوانی را به روی ما بگشا❤❤الهی امین❤❤

تو این یکسال و نیم اخلاق محمد دستم اومد خیلی بداخلاق بود خیلی ازارم میداد ..میگفت داداشت چرا بوست میکنه چرا انقد وابسته ای ب خانوادت .چرا عموهام و داییهات مدااام خونتونن ..میگفت هرکی میاد خونتون تو برو تو اتاق درو ببند ..خیلی ازارم میداد ..با اینکه این مدت از کاوه گذشته بودم و هیچ پیامی بین منو کاوه نبود و میخاستم یه زندگی جدیدو شروع کنم ولی اخلاقای بدش نمیزاشت ..شاید باورتون نشه ولی تماااام پیامایی ک بین منو محمد رد و بدل میشد یه کلمه عزیزم بین حرفام بهش نزدم از بس ک ازارم میداد ..خلاصه همه اینا گذشت و محمد ادم نشد ک نشد .تاریخ عروسی هم عید سال ۸۹ اوکی کرده بودن ک من دیگه ب سیم اخر زدم و حرفا و پیامای محمدو نشون خانوادم دادم .ک بهم گفته بود دوس ندارم بعد از عروسی برادرات پا بزارن خونم ..دوس ندارن خانوادت بهت زنگ بزنن و کلی پیامای تهدید و اینا

برای حل مشکل شوهرم یه صلوات مهمونمون کنید 💚خدایا سپاسگزارم بابت لطف بیکرانی ک در حق ما میکنی❤خدایا هر روز درهای سلامتی،عشق،امید،نور،برکت،ثروت و فراوانی را به روی ما بگشا❤❤الهی امین❤❤

منم دیگه تصمیممو گرفته بودم ..حالا کاوه این وسط از کل جریان زندگی من خبر داشته ب واسطه برادرش ک دامادمونه ..یه روز ک حالم خیلی بد بود رفته بودم یه کافه قدیمی ک همیشه با کاوه اونجا میرفتم ..یهو اتفاقی کاوه رو بعد از یکسال دیدم ..حالم از قبل خراب بود .کاوه رو ک دیدم خیلی حالم بدتر شد ..همینجور اشکام میریختن ..از یه طرف شرمندش بودم از یه طرف وااااقعا من هیچ تقصیری نداشتم ..لطفا قضاوتم نکنید ولی خوده کاوه اینو فهمیده بود ک همه این اتفاقا تقصیر خانوادم بوده ..اومد نشست روبرو .من اصلا نگاش نکردم..همش اشک میریختم ..بهم گفت چرا نگام نمیکنی .اصلا نمیتونستم حرف بزنم تمام تنم یخ زده بود ..گفت فقطیک کلام حرف بزن دارم دق میکنم ..بهش گفتم فقط میتونم بگم شرمندتم ولی بیشتر از همه شرمنده دل خودم ک نتونستم برا خودم کاری کنم ..گفتش فکر میکنی من از زندگیت خبر ندارم ؟ فکر میکنی خبر ندارم محمد حتی بوست نکرده ..فکر میکنی نمیدونم تو رو ب زور دادن ب محمد ..گفت حتی خبر دارم تبریز رفتی کنار خالت خابیدی ..گفت درسته تو رفتی ولی من هر ثانیه خبرتو میگزفتم ..گفت من ب عالم و ادم گفتم ک نیلو جز من کسی رو دوس نداره گفتم ک نیلو هر زمان امکان داره ک طلاق بگیره انقد منتظر میمونم تا طلاقشو بگیره حتی با وجود بچه ..اون فقط حرف میزد من زجه میزدم .دور تا دورمون ادم بود ولی من نمیتونستم خودمو کنترل کنم ..گفت دیگه گریه نکن ..طلاقتو بگیر خودم پشتتم دیگه نمیزارم کسی ازارت بده ..اومد دستمو بگیره یهو دستشو کشید عقب گفت تو الان زن یکی دیگه هستی بهت دست نمیزنم ..اینو گفت اتیش گرفتم

برای حل مشکل شوهرم یه صلوات مهمونمون کنید 💚خدایا سپاسگزارم بابت لطف بیکرانی ک در حق ما میکنی❤خدایا هر روز درهای سلامتی،عشق،امید،نور،برکت،ثروت و فراوانی را به روی ما بگشا❤❤الهی امین❤❤

خلاصه من کارای طلاقمو پشت سر گزاشتم و ب هزاااار سختی و مکافات طلاقمو گرفتم ..ک اگه بخام از اون روزا بگم باید ۱۰صفحه بنویسم ولی با هزار زور و وکیل تونستم طلاقمو بگیرم ..فردای روز طلاقم بابای کاوه و برادرش اومدن خونمون برا خاستگاری ..نزدیکای عید بود اول اسفند ..من حال و روز خوشی نداشتم محمد خیلی اذیتم کرده بود قرص خورده بودم ک خودکشی کنم ..کلا خیلی داغون بودم ..تا اومدن خاستگاری گفتم ن ..گفتم من دیگه نیلوی سابق نیستم ..گفتم من الان یه مطلقه ام .کاوه مجرده ..نمیخام دو روز دیگه بهش بگن رفتی زن مطلقه گرفتی ..باباش در جواب حرفام فقط میخندید ..خانوادمم گفتن تصمیم با خوده نیلوه .ما یه بار براش تصمیم گرفتیم این شد ..دیگه نمیدنیم چی بگیم ..منم فقط گفتم ن ..نمیخاستم مردم فک کنن بخاطر کاوه طلاق گرفتم یه جور حس هزرگی بهم دست میداد ..باباش پاشد رفت ولی باخنده بهم گفت ما باز میایم ولت نمیکنیم

برای حل مشکل شوهرم یه صلوات مهمونمون کنید 💚خدایا سپاسگزارم بابت لطف بیکرانی ک در حق ما میکنی❤خدایا هر روز درهای سلامتی،عشق،امید،نور،برکت،ثروت و فراوانی را به روی ما بگشا❤❤الهی امین❤❤

تا اینکه روز چهارشنبه سوری خواهرم از صبح زود اومد منو با خودش برد ارایشگا ب زوووور اصلاح کردم و موهامو یه رنگ قهوه ای ملایم گزاشت و گفت پاشو ارایش کن ..گفتم بابا ولم کن حوصله داریا .گفت قراره بریم خرید..خلاصه از ظهر رفتیم خرید گفتم بسه دیگه بریم خونه..ولی سرش همش تو گوشی بود و انگار با کسی حرف میزد ..انقد منو چرخوند تا شب شد ..شب رفتیم خونه ..دیدم خونمون انقد شلوووغه ..خانواده کاوه هم بودن ولی کاوه نبود ..همه یه جور خاصی نگا میکردن .گفتم لابدبخاطر رنگ مو و ارایشه ک مدتها بود ارایش نکرده بودم ..سلام علیگ کردم رفتم تو اشپزخونه گفتم مامان نگفته بودی مهمون داریم گفت یهویی شد ..حالا از قبل همه برنامه ها ر ریختن ک منو سوپرایز کنن..خلاصه رفتم تو اتاق ک لباس عوض کنم یهو همه دست زدن و کل کشیدن .برگشتم تو پزیرایی دیدم کاوه با یه دست گل رز قرمز و یه بسته شیرینی با کت و شلوار مشکی پشت در اتاق وایساده ..اننننقد حالم بد شد ک فقط زاااار میزدم و همه فامیل دست میزدن و گریه میکردن ..کاوه هم اومد جلو و سرمو بوسیدم ..خلاصه اون شب من بهترین شب زندگیم بود ..بعدشم قرار نامزدی رو گزاشتن برا سال تحویل و این شد ک ما بهم رسیدیم ..

برای حل مشکل شوهرم یه صلوات مهمونمون کنید 💚خدایا سپاسگزارم بابت لطف بیکرانی ک در حق ما میکنی❤خدایا هر روز درهای سلامتی،عشق،امید،نور،برکت،ثروت و فراوانی را به روی ما بگشا❤❤الهی امین❤❤

برید حال کنید فرصت کو کو و خب خب کردن ب کسی ندادم چون خودم واقعا بدم میاد کسی قطره چکونی حرف بزنه

برای حل مشکل شوهرم یه صلوات مهمونمون کنید 💚خدایا سپاسگزارم بابت لطف بیکرانی ک در حق ما میکنی❤خدایا هر روز درهای سلامتی،عشق،امید،نور،برکت،ثروت و فراوانی را به روی ما بگشا❤❤الهی امین❤❤
برید حال کنید فرصت کو کو و خب خب کردن ب کسی ندادم چون خودم واقعا بدم میاد کسی قطره چکونی حرف بزنه

ان شا‌ءالله خوشبخت بمونید خیلی خوب بود

دیدی خدا عشقمونو تکثیر کرد. 🥰😍                                                  امضا قبلی 👈خدایا عشق من و محمد و با دادن یه فرزند صالح تکثیر کن 🥺🙏 ۵آذر (شهادت اول حضرت زهرا) بی بی چک مثبت شد ۲۵(شهادت دوم حضرت زهرا)  آذر قلب و دیدم 😍 دوم اسفند جنسیت دختر مامان مشخص شد🤩💌  ۲۸ تیر ۴۰۳ دخترم اومد تو بغلم خدایا شکرت 🥹🥹🥹

یا الله...یا الله چادر سر کنین... من اومدم

سوالای تو باعث شد ک تصمیم بگیرم داستان زندگیمو بنویسم😂

برای حل مشکل شوهرم یه صلوات مهمونمون کنید 💚خدایا سپاسگزارم بابت لطف بیکرانی ک در حق ما میکنی❤خدایا هر روز درهای سلامتی،عشق،امید،نور،برکت،ثروت و فراوانی را به روی ما بگشا❤❤الهی امین❤❤
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز