من کلا تو داستان سکوت بودم
چون دلم نمیخواد زود قضاوت کنم
ولی به عنوان یک خانم که ازت خیلی بزرگترم خیلی جاها سعی کردم از روحیه ات روحیه بگیرم
و حقیقتش از اول داستان که شدید دو نفر منتظر بودم ببینم کی راهی تیمارستان میشی دور از جونت و بعد پیروزی هات بعد از درمان رو منتظر بودم بشنوم
ولی خداروشکر قوی بودی
هیچ جا نشکستی
همه جا بلند شدی
فقط یک چیزی تو این داستان عمیق اذیتم کرد
اونم تناسب شعرا با حال آدما بود
که یهئیی از تو گوشیا پلی میشدن
بعیده آدم اونقدر حضور ذهن داشته باشه چه اهنگی به جال الانش میخوره
آدم تو ناراحتی شدید و خوشحالی شدید اصلا حضور ذهن نداره
ولی افراد زندگی تو چندین نفرشون آهنگهای کاملا مطابق سریع پلی میکردن
فقط اینش یکم رمان مانند بود
حقیقتم که باشه حقیقت نادریه
اقلا تو اطراف من نو این زندگی نردیک چهل سالم مشابهش. حتی یک مورد ندیدم تو هیچ فردی از فامیل یا دوستا یا آشناها
که یه اهنگ اینهمه مطابق یهو عاشق یا شکست خورده پلی کنه
نهایتش میتونه مضمونش شاد یا غمگین باشه تو محدوده فکری من😂
ولی اصل حرفم باهات اینه که من خیلی کتابای روان شناسی زیادی خوندم
و تو اونهارو توی زندگیت برای نجات خودت بارها و بارها پیاده کردی
و در نهایت بگم
از نوع برخوردت با عارف خیلی خیلی لذت بردم به عنوان یک زن که چقدر اگاه عمل کردی و از هول حلیم توی دیگ نیافتادی و تا یه پسر جذاب دیدی که عاشقتم هست و پاک و نجیبم هست فوری خودتو نباختی
این چیزیه که خیلی آدما تو سن بالا هم بلد نیستن. و زود تصمیم میگیرن
و البته بگم اون خدایی که هیمشه میگفتی کجاس
به نظر من از اول کنارت بود
همیشه تو نداهای درونت بود
همیشه کمکت میگرد آدمهای عوضی از مسیر زندگیت دور شن
و همیشه بخاطر همون نذرهای بچگیت
همون حسینیه رفتنا و چادر پوشیدنات
از شر آدمهای بد نجاتت داد
اولیش دانیال که اهل مسخره کردن آدمهای ضعیف بود و چی ازین بدتر
دومیش علی که به راحتی میتونست عاشق باشه کنارشم دوست دختر داشته باشه و بگه این واسه اردواج اون اوسه تفریح
سومیش آرمان که یک مرد زودباور و دهن بین بود و این خیلی واسه یه زندگی خطرناکه
چهارمیش آرین که یه پسری بود که لایق محبت نبود و وقتی حس امنیت در محبت کرد خودشو گم کرد و بی محلی میکرد که واسه یه زن بعد اردواج خیلی دردناکه توسط همسرش کنار گذاشته بشه
پنجمیش عارف که واقعا میتونست خطرناک باشه
و مخصوصا به این دلیل که خودش باور نداشت جقدز مشکلش جدیه و به قول خودش یک پسر امروزی که به دکتر و درمان اعتقادی نداشت و میخاوست مشکل به این مهمی رو بدون کمک متخصص درمان کنه
هیچ کدوم اینا لایق تو نبودن
و خداوند اونهارو از تو دور کرد و دست اونهارو برای تو رو کرد و بقول خودت با این واکسن های دردناکی که خداوند بهت زد تو عاقل شدی
اگر این واکسن ها نبود
اگر علی و سینا و ارین و ارمان و اون مرد که زن داشت نبود
تو چه میفهمیدی الان باید به عارف بگی نه
من حقیقتش همه جا خدارو در کنارت ندیدم
خدارو در درونت دیدم