من توزندگیم خیلی سختی میکشم شوهرم معتاده مستاجرم تویه اتاق ۱۲متری زندگی مکنم بفد۷سال بجه دارشدم پدرمادرم انگارمن اولادشون نیستم دلم برای پسرم میسوزه بجان خودش واسه زمستون یه دونه لباس گرم براش نخریدم همش کهنه های این اونومیپوشم تنش بعد۷سال خدابهم دادش توکوجمون پسری هست ازپسرم ۱سال کوجکترقودش اندازه پسرمه یه لباسای تنش مکنه پسرمن همش لباسای گشودبزرگ اینواون سرماخورده نمتونه راحت بخابه دماغش کیپ شده هی توخاب هزیون میگه نمتونم دکترببرمش 😭😭