سلام داستان زندگیم و تو تاپیکای قبلیم هست ولی الان همشو میگم نظراتونو بگین
من ۸ ساله ازدواج کردم دوتا بچه دارم یکی ۷ ساله یکی یک سال و نیم دختر و پسر من زیاد مشکل داشتم با شوهرم بعد سه ساله پیش رفتم قهر خو نه بابام و تا پای طلاق و اجرا گذاشتن مهریه رفتم و بعد قول داد و حق طلاق و داد و من برگشتم اومدم بعد از سه ماه دیدم با یه خانمی داره چت میکنه خلاصه داد و بیداد را امداختم و گفت اشتباه میکنی و اینحرفا من خر شدم چیزی نگفتم تا اینکه الان همه موضوع برام روشن شده این آقا با یه خانم شوهردار که دوتا بچه ام داشته دوست میشه این خانم بهش وکالت تام میده بره طلاق بگیره انگار عاشق هم میشن بعد اون خانم میگه من ۱۵۰ میلیون بهت میدم هم مهریه زنتو بدی هم خونه زندگی بگیری که با هم زندگی کنیم بعد ۱۵۰ میلیون و میده به شوهرم بعد الان تازه ۳ ماهه طلاق گرفته ولی انگار باهم بهم زدن حالا شوهرم دنبال دعا نویس رفته بود که برشگردونه و کلی خرج و اینحرفا که دختره انگار برنگشته بعد همه جور رابطه داشتن باهم حتی وقتی شوهر داشته من همه اینارو دیدم و فهمیدم همه حرمتها از بین رفته دخترم کلاسه اوله همش خونمون بحثه چون من نمیتونم فراموش کنم خودشم نمیخواد فراموش کنه و میگه بخاطر دخترم که کلاسه اوله بمون بعد برو ولی واسه من سخته نمیتونم دارم عذاب میکشم خودم یه شهره دیگه ام مامانم اینا یه شهر دیگه تنهام اینجا ولی همه ماجرارو واسه پدر شوهر مادر شوهرم گفتم اونا طرف منن ولی فایده نداره حرف شنوی از اونا نداره حالا کسی تجربه و نطری داره بگه حالم داغونه موندم تو برزخ