2777
2789
عنوان

عشق وعاشقی من ...

| مشاهده متن کامل بحث + 1364 بازدید | 133 پست

ادامشو اگر گذاشتم امشب بازم صداتون میزنم اگر نه یه شب دیگه ببخشید طولانیه اشکال نداره اگر نخوندید میخوام برا خودم بمونه

امیدوارم به هر آنچه تو دلت هست برسی...منم همینطور بیا برای جفتمون صلوات بفرست😍

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ببخشید استارتر با اجازه،

دوستان لطفا یه نگاهی به این سایت بندازین،

http://daramad-bala.4kia.ir/info/277900/کسب-درآمد-از-اینترنت-روزی-1-5-میلیون-تومان-تضمینی/?getppsid=63956

همه را صدا زدم جز خدا، هیچکس جوابم را نداد جز خدا

محمد رفت منم خیلی دلتنگ میشدم چند روز بعد دیدم باشماره همون دوستش به خونه زنگ زد و باهم حرف زدیم ومن بعد ازاون هر موقع از مدرسه تعطیل میشدم سریع باتاکسی میرفتم میرسیدم سرکوچمون مخابرات وازاونجا بهش زنگ میزدم دوستش که جواب میدادتوقع داشت من اول ده دقیقه باخودش حرف بزنم بعد گوشی رو بده به محمد منم اونقدراپول نداشتم بدم به مخابرات میگفتم سلام میشه گوشی رو بدید به محمد ... خلاصه یه مدت اینجوری گذشت وتاکه محمد اومد با همون دوستش ...ومنم رفتم سر قرار یارو خیلی بد نگام میکرد محمد گفت ناراحته میگه چرا وقتی زنگ گوشیش میزنی باهاش احوال پرسی نمیکنی من از نیت کثیفش خبر داشتم ولی به محمد نمیگفتم وبعداز یه مدت خداروشکر محمد فهمید چه آدم کثیفیه وازش دوری کرد...باز محمد برگشت منم دیگه سال آخر درس ومدرسم بود یه دختر دایی دارم اون موقع پایم بود محمد باموتورمیومد دوتاکوچه بالاتر از مدرسه بعد می‌رفتیم خونه دخترداییم تیپ پسرونه میزدبرمیرفتیم خیابون وبیابون گردی ...یه روز همون تیپو برام زد یه بادگیر بزرگ و کلاه و یه شال دور گردنم پیچوندورفتیم در کبابی  اونجا رفت سفارش بده منم باموتور هی ور میرفتم یهو موتوره افتاد روم یکی سریع اومد گفت چی شده پسرخاله یاعلی موتور وبلند کرد از روم ومنم بلند شدم دستمو سریع کردم جیبم محمد هم از اون طرف دید دوید اومدبنده خدا به محمد میگفت هر چی میگم چیزیت نشده هیچی نمیگه خدایا چقدر اون لحظه پاهام درد میکرد و محمد هم گفت کرو لاله داداش ممنون و بنده خدا رفت...خلاصه میکنم داستان خودم و محمد خیلی خیلی مفصله کله شهر دیگه فهمیده بودن منو محمد باهمیم یه روز هم با سجاد دوست محمدودوست دخترش رفتیم طرفای بیرون شهربا دوتا موتور من ودوست سجاد پشت سر محمد وسجاد با یه پسر دیگه که نمی‌دونم اونموقع چرادیگه اونوباخودمون برده بودیم رویه موتور دیگه چند دقیقه ای یه جا سر سبز نشستیم داشتیم یواش یواش برمیگشتیم که یهو چند تاموتور از جلومون اومدن قششششنگ جلومون گرفتن دقیق یادم نیست فکر کنم سه تاموتور بودن واای منکه مردم وزنده شدم فقط بادستام پهلوی محمدوکبودکردم ازترس موتوریه یکیش آمد کنار موتور ما دست گذاشت روفرمون محمد که سجاد دوستش صداش زدن روش کرد طرف اونا محمد هم با سرعت تمام گازش گرفت هی منم بااون دختره برمیگشتیم پشت سرمون نگاه میکردیم محمد دادمیزد نگا نکنین خداروشکر نیومدن ‌نمیدونم باسجاد چی بینشون گذشت وبعد از یک ساعت ما سجاد وصحیح وسالم دیدیم واونروز هم بخیر گذشت...من بودم یه دنیااا شجاعت الان که فکرش میکنم میگم خدایا من چقد دیوونه بازی در میاوردم و...عید86هم رسید و روز سیزده شد ماباخانواده یکی از آشناهامون رفتیم سیزده قبلش به محمدگفتم قراره کدوم حدودابریم بمونیم دوازدهم رفته بودیم صبح زود دیدم چند متر اون طرف تر محمد وداداشش وپسر عموشون نشستن زیر درخت اونا نصفه شب اومده بودن شانسی اونجا چادر زده بودن یعنی مارو ندیده بودن.. خلاصه بلافاصله تامحمد فهمید خیلی به ما نزدیک شده جمع کردن و رفتن کلی  دورتر ...بعد از ناهارشدومن با دوتااز دخترای اقوام که باهامون اومده بودن رفتیم پیاده روی تو جنگل ورسیدیم به محمد وپیداشون کردیم اونجا من کلی عرق خوردم بامحمد مث دیوونه ها باعشششق....اون دوتا دختر هم به من گفتن میریم قدمی می‌زنیم وبرمیگردیم و رفتن ودو سه ساعتی شد نیومدن بارون گرفته بود ومنم نگران شدم ب محمد گفتم بزا خودم برم پیش خانوادم خداحافظی کردمو رفتم بارون خوردم حسابی تارسیدم دیدم همه جمع کردن و رفتن هیچکس نیست حتی مامان وبابام...ونه چادری نه ماشینی و....

امیدوارم به هر آنچه تو دلت هست برسی...منم همینطور بیا برای جفتمون صلوات بفرست😍
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز