من تو ساختمان پدرشوهرم،
همیشه به همه احترام گذاشتم و خیلی دلسوزی کردم.
جاریم هم تو همین کوچه هست
دیروز صبح عمو جاریم فوت شدن و خانواده همسرم از صبح خبر داشتن، اما من عصر فهمیدم
ساعت 7 تنهایی،رفتم خونه جاریم و به اندازه چند دقیقه مونوم، هم برای تسلیت و هم برای اینکه اگه کاری داره تو اون حال بد براش انجام بدم
بعد 5 دقیقه برگشتم خونه، ساعت 9 خواهرشوهر بزرگم اومد و گفت تو رفتی خونه فلانی امروز برای تسلیت؟
گفتم آره، دیگه بایه لحن بدی گفت داداشم بهم پیام داده که چرا پیام ندادین و به زنم تسلیت بگین
گفت تو آبروی ما رو بردی😐 آبروی من و مادر و پدرم رو بردی، که ما تسلیت نگفتیم و تو رفتی
چرا به ما نگفتی بیایم باهات
گفتم من از کجا بدونم شما زنگ زدین یا نه، جاری رو دیدین یا نه
گفت تو آبرو برامون نذاشتی، ما هر جا میخوایم بریم، بهت میگیم
گفتم نه اتفاقا خیلی جاها رفتین که به من نگفتین، منم خیلی جاها رفتم که به شما هم گفتم
بعدشم اینا چه ربطی بهم دارین
خونشون که نزدیکه همین الان برین
لحنش خیلی بد بود، اما من بغض کرده بودم😐😐😐😢😢😢😢