بعد مادرم بیرون بود دید با ی دست گل بزرگ اومدن مامانم هم اومد تو خونه گفت نگار نگار بیا برا مائده خواستگار اومد کلی ذوق کرد مامانم قربونش برم 😂
حالا جریان خواستگاری چی بود
دو تا پسر خاله از ولایتشون اومدن خواستگاری این دختر خانوم یکی رو رد کرد بعد مادره تهدید کرد اگه به ما دختر نمیدی به کس دیگه ای از این جا حق نداری دختر بدی
حالا امروز اون یکی اومده بود خواستگاری اقا دوماد قد بلند پیراهن صورتی کتش هم دستش بود
ولی برام جالب بود این دوتا خواهر و پسر خاله از هم خبر نداشتن
تعریف کردم از رو بیکاری
ولی منم خواستگار میخوام 😐😂👩🏻🦯 بعدش بگم نهههه