خیلی دلم واسه شهرم واسه خانوادم واسه دوستام تنگ شده 13 14 ساعت دورم ازشون الان از ته دل دوست دارم شوهر بیمعرفتم بیاد بگه عزیزم اینقدر ناراحت نباش پاشو برو یه هفته بمون بعد بیا تقریبا یه ساله نرفتم کاش ازدواج نمیکردم خیلی پشیمونم کاش بیشتر پیش مامان بابام میموندم تقریبا یه ساله فوت کردن شوهرم خیلی ادم بدبین و شکاکیه عین زندانیام همیشه تو خونه ام نمیزاره تنها بیرون برم حتی خونه ی مامانمم نمیزاشت الان که دیگه کلا نمیزاره برم خونه خواهرم یا داداشام تنها میگه حالا وایستا میبرمت خودم همیشه اخمو و بداخلاقه سر همه چیز گیر میده حتی اینترنت همش یواشی استفاده میکنم یواشی یواشی اه خسته شدم به خدا دلم واسه روزای گذشتم تنگ شده دوستام مامان بابام خودم وای خدا ببخشید طولانی بود درد دل بود فقط