منو شوهرم بخاطر یسری کار دو روز بود خونه مامانم بودیم بعد دیشب خواهرم اومد اونجا همه نشسته بودیم رو پشت بوم برادرمم بود پیشمون که بهم گفت یه چایی دیگه بزار گفتم باشه و خواستم برم پایین بعد من ظهر یکم کمردرد داشتم که خوب شدم مامانم به شوهرم گفت تو برو چایی بزار زنت کمرش درد میکنه منم گفتم نه خوب شدم چرا اون بره دیگه اینهمه آدم اینجا نشستن(شوهرمم خسته بود خیلی وگرنه خودش میرفت بدون اینکه کسی بگه)بعد خواهرم شروع کرد برو بزار مگه چی میشه شوهرمم گفت من خیلی خستم تازه اومدم خواهرم گفت آره برو ببین دامادای مردم چکارایی میکنن برا خانواده زنشون حالا تو یه چایی نمیزاری اشاره به برادرم کرد گفت حمید برا مادرزنش کلی کار میکنه ظرفاشم میشوره برادرمم گفت نه من کی اینکارا رو کردم براشون
تصمیم گرفتم طوری زندگی کنم که چندسال بعد وقتی تو آینه خودمو میبینم بگم آفرین دختر تو گل کاشتی.....خدایا شکرت دوستت دارم❤
وااااااااااااا چه بی شخصیت اصلا زیادی رفت و آمد نکن باهاشون، به موقع برو بیا که احترامت سر جاش باشه ...
آره من زیاد میرم اونجا..اصن تا وقتی نیست همه خوبیم بعد که میاد انقد رفتارای اینجوری داره واقعا ناراحت میشیم فقط هم با ما اینجوریه..مثلا یدونه خواهرشم..
تصمیم گرفتم طوری زندگی کنم که چندسال بعد وقتی تو آینه خودمو میبینم بگم آفرین دختر تو گل کاشتی.....خدایا شکرت دوستت دارم❤
خدا هر کس خواهر خوب داره براش نگه داره..خواهر من ی ادم بیشعور به تمام معناس ... منم گذاشتمش جلودر س ...
دلم پره از خواهرام .به قرآن رفتاراشون را که می بینم یادقصه ی یوسف و برادراش می آفتم .همیشه توی تیم فامیل شوهرم هستند .از اونها طرفداری می کنند.حالا چکار کردی کهگذاشتیش پشت در.