عزززززیزم، همه مثل هم نیستن
من جونم برای خواهرام میره، مخصوصا اونی که از من کوچکتره، بعد از فارغ شدنش با اینکه شاغل هستم هر روز می رفتم کارای خونه شو می کردم تا دو سه ماه، الان بچه ش 9 ماهشه، از آب و گل در اومده دیگه
اونم منو دوست داره یه روزایی که پسرم بدقلقی میکنه مهد نمیره اصرار میکنه میگه بیارش من نگه میدارم، از من بهتر به پسرم میرسه، اکثر تفریحات و مسافرتها هم با هم میریم، واسه هم کم نمیزاریم،،،،، عاشقشم
البته اینم بگم شوهرامون هم گوش شیطون کر خیلی خوبن و مثل خواهر ،خواهرزنها رو دوست دارن
چه پزی دادم
حالا نری حسرت بخوری عزیز