سه. تا دخمل دالم دختر بزرگم. ژیمناستیک. کار هست دومی هفت. سالشه. داستان. نویس. بهشون. درست فکر کردن یاد. میدم.
مثل یه دوست مثل یه همراه مثل یه عاشق مثل یه مادرر
عاشقانه دررابطه باحجاب وفلسفه حجاب باهاش حرف میزنم یاپذیراخواهدبودیانه خودش دیگ انتخاب میکنه
درهرانتخابش درهرمسیرش مثل یه دوست باتجربه درکنارش خواهم بود
یادمیدم دخترانگی کنه بااحساس ودرکنارش منطقیه
یادمیدم هنرخانگی مثل آشپزی و....
یادمیدم عشق بورزه به خانواده
یادمیدم موفق درتحصیل باشه
یادمیدم موفق درکارش باشه اگرعلاقه به کار داشت
اجبار درهیچکاری نمیکنم فقط پیشنهادمیدم یاپذیراس یانه
واقعا زندگیه پرفکت نداشتم خیلی خیلی معمولی دو تا دختر بودیم یدونه پسر بابام خیلی آروم و مهربون بود و خیلی محبت میکرد و شایدم زیادی لوسمون میکرد و به حرفمون بود مامانم نمیذاشت زیاد لوس باشیم به موقع نه میگفت و هر وقت لازم بود جدی بود و جلومون می ایستاد از طرفی خصوصا یکم بزرگتر شدیم خیلی باهامون دوست و راحت بود راحت در مورد همه چی باهاش میحرفیدیم و گوش میداد و راهنمایی میکرد محدودمون نمیکرد ولی یه سری قوانین برای خونمون داشتیم در نهایت درست و غلط و یادمون دادن و آزادی هم بهمون دادن و همیشه هم دورادور هوامونو داشتن
همسرمنم همینطوره
تانمازمیخونه سریع جلوی باباش می ایسته وباباش به شوخی میگه اقتداکنیم به آقا😅
یاهمسرم حافظ قران سریع قرآن وبرمیداره ومثلامیخونه تندتندیچی میگه
ولی بیشترمواقع بامادره احساس میکنم بایددرمقابلش یجوری درحدنرمال کوتاه بیام
شایدم چون بچس چنین احساسی دارم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
