بالاخره آریو خوابید روی پام.عادت کرده حتما قبل خواب روی پا باشه.
البته برای دوقلویی خوبه.
شیر میخوره میذارمش روی پا و علی رو شیر میدم.
آریو ک خوابید ، کنارش دراز کشیدم، علی رو بغل کردم و سه تایی خوابیدیم.
داشت چشمام گرم میشد ک محمد گفت باهاش بازی کنم.
گفتم اگر نخوابم ، غش میکنم.ولمکرد.
نمیدونمچقدر ، ولی خوابیدیم.
بعد یکی یکی بچه ها بیدار شدن و مجبور شدم بیدار بشم.
محمد روی نصفه ملافه ای ک انداخته بودم ، بساط خونه سازی هاش رو پهن کرده بود و یک شهر قشنگ درست کرده بود.
اما وسط راه، کنار نشیمن روبروی در آشپزخونه.
رضا هم بیدار بود.
حالم خیلی بد بود.
خوابم میومد هنوز و انگار گرمم شده بود.
از جام نمیتونستم پا شم.
گفتم رضا یه لیوان آب آورد برام.خوردم یک کم بهتر شدم و تونستم بشینم.
بچه ها آروم بودن و همو نگاه میکردن.
ب سختی رفتم توی آشپزخونه.
یه چیزی میخواستم بخورم.اما نمیدونستم چی.
جون نداشتم هندونه رو از یخچال بیارم بیرون.
آوردمش و قاچ کدوم بردم توی نشیمن ک بخوریم.
سرد بود ولی یک کم ک خوردم حالم بهتر شد.رضا میخواست فیلم بذاره، تا نوشته هاش میخواست شروع بشه ، نوشت ک برای زیر ۱۵ سال توصیه نمیشه.
رضا با اشاره من ، خاموشش کرد.
و بعد چند تا کادتون دیدیم با محمد .
رفتم توی آشپزخونه و ظرف ها رو شستم.
وسایلی ک از اون خونه آورده بودیم رو جا ب جا کردم و روی میز رو خلوت کردم و رومیزی انداختم .
علی باز زود خوابید .ساعت ۹.
با آریو کلی بازی کردم و از خنده هاش ذوق کردیم.
زنگ زدم به فامیل های سید و تبریک گفتم.
بعضی ها رو همپیام دادم.
علی برخلاف میلم قبل از ۹ خوابید.
و وقتی بیدار شد ، آریو خوابید.
ساعت ده و ربع آریو خواب بود.شیر دادم و دادمش ب رضا ک روی پا بذاردش.و اونم ب دقیقه نرسید ، خوابیده بود.
علی داشت اواز میخوند.
ب رضا گفتم شام روگرم کنه تا علی رو شیر بدم..
میز رو ک چید رفتیمو شام خوردیم.
بعد من میز رو جمع کردم و ظرب ها روشستم.
همه ظرف ها رو چند ساعت قبل شسته بودم.
هر ظرفی کثیف میشد زود میشستم ک جمع نشن .
خواستم سوپ بذارم ک نرسیدم.فقط جو رو خیس دادم و شستم ، و آخر مجبور شدم با زودپز بذارم توی یخچال برای فردا .
کاهو و گوجه خرد شده رو توی ظرف در دار گذاشتم.
آب هندونه و گلاب برای فردای رضا توی بطری کوچیک ریختم تا صبح با صبحونش بدم ببره.
آریو بعد از شام یه کوچولو داشت بیدار میشد ک شیر دادم و باز خوابید.
علی اما بخاطر خواب غروبش ، سر حال بود.
بردمش توی اتاق تا با صداش داداشش رو بیدار نکنه، دیدم باید بشورمش .بعد از شستن پوشکشو عوض کردم و شیر دادم.اما بازیش گرفته بود.
محمد هم اومد توی اتاق و کنار ما.۳ تایی کلی بازی کردیم ، علی رو روی پام میذاشتم و تکون میدادم یا میبردمش بالا سریع میاوردم پایین.کلی میخندید ، و محمد هم بیشتر از اون روده بر شده بود.
هر دو رو قلقک میدادم و کلی میخندیدن.
بالاخره محپدگفت ک قصه میخواد.
همزمان با شیر دادن علی برای هردوشون قصه گفتم و هردو خوابیدن.
هر چند علی ۵ دقیقه بعد بیدار شد.اما باد گلو گرفتم و خوابید.
رضا بیرون پیش آریو پای موبایلش بود.
وقتی دید بچه ها خوابیدن ، آریو رو آورد داخل اتاق و محمد رو بغل کرد سرجاش خوابوند.
برای ما شبخواب آورد و
خودش هم رفت بخوابه .
گفت ک خیلی خستس.
و کلا هم کمتر پیش میاد تا این موقع بیدار باشه.
دلم نمیاد برم پیشش ، میترسم وول بخورم بیدار بشه.
روی همه بچه ها رو میندازم و میخوابم.