یه بار مامانم خونه تکونی میکرد کل خونه به هم ریخته تو یکی از اتاقا رختخوابا وسط رو هم تلنبار شده بود منم رفتم تو اتاق در و بستم شلوارمو کشیدم پایین نوارمو عوص کردم تو تمام مدتم بلند بلند با خودم حرف میزدم میگفتم این پیف پیف بو گندو رو درمیارم وای چقدم خون روشه الان میندازم تو پلاستیک حالا چسب این خوشگله رو میکنم تمیز خانم بدو برو تو شورتم بعد داشتم شلوارمو میکشیدم بالا گفتم خب حالا اینو میکسم بالا تمیز و مرتب یهو دیدم رختخوابا تکون میخوره و یه نفر زیر رختخوابا داره میخنده جیغ کشیدم رفتم بیرون دیدم داداشم از زیر رختخوابا اومد بیرون غش کرده بود وای چقد خجالت کشیدم جالب اینجا بود اون نگاه نکرده بود ولی خودم با این زبون بریده ام گزارش لحطه به لحظه داده بودم