پدر شوهر من پیره..اومده بود خونمون طفلک یدونه سرفه کرده یدونه گوزید بعد شوهرم آروم خندید.بعد پدرشوهرم اومد جمش کنه هی سرفه کرد بعد خودشم خندش گرفت دیگه نتونس جلوی گوزیدنشو بگییره رگباری میزد...خداروشکر من اشپزخونه بودم.شوهر گف پاشو برو خونتون تا نریدی رو فرش اونم گفت ببخشید من دیگه پوسیده شدم