روز دوم عید بخاطر اینکه واسه پوشک بچه بیشتر از من پول گرفت و بقیه شو گذاشت تو جیبش باهاش دعوا کردم دوباره بیرونش کردم از خونه بهش گفتم طلاق میخوام نه مهریه میخوام نه بچه، اونم گفت حتما کسی تو زندگیته که میخوای از من طلاق بگیری بری با اون، خلاصه ازون روز شمارشو هم بلاک کردم که نه اس بده نه زنگ حالمو خراب کنه، ولی امشب دوباره یاد مهربونیاش افتادم گلدونی که برام خرید جلو چشممه یا وقتی چیزی میخواستم میرفت میگرفت الان خیلی سخته خرید رفتن با یه بچه، وقتی خونه بود شب راحت میخوابیدم بهم حس امنیت میداد، دخترم گوشی رو بهم میده میگه بابا، یعنی زنگ بزن بابا، منم بهش میگم بابا دیگه نیست، به شوهرم گفتم تا وقتی هر چی خرج بچه کردمو ندادی دبگه نمیذارم ببینیش، خودشم البته دلش نمیخواست بچه رو ببره فکر میکنه من با کسی رابطه دارم بچه رو نبره بهتره مزاحممه، اینقدر نفهمه، بهتر من که دخترم عشق همیشه ام پیشمه، اگرم میخواست ببره نمیذاشتم، فقط بلوف زدم که بچه هم مال تو، با دلتنگی کنار بیام یا دوباره بذارم بیاد خونه نمیدونم
اینطور که معلومه از خانواده ش میترسه، وبی مسولیت. البته ببخشیدا گلم
میخواست موتور بخره قسطی، یه تومن بهش دادم که بره پول پیش موتورو بده بقیه شو هم قسطا شو خودش بده، بعدا اتفاقی فهمیدم که موتورو به نام مامانش کرده اعتراضم که کردم گفت اونا قسطاشو میدن
میخواست موتور بخره قسطی، یه تومن بهش دادم که بره پول پیش موتورو بده بقیه شو هم قسطا شو خودش بده، بعد ...
ای بابا، درکت میکنم گلم. انگار یه عروس گیر آوردن که فقط به جای گسرشون کارکنه، این دیگه چه جوری، خب یکبار جلوشون دربیا، یکبار بگو من دارم به جای پسرشما خونه وزندگی میچرخونم زشته والا به جای اینکه پسرتون نصیحت کنین ازشم کش میرین وسواستفاده میکنین
فکر میکنم، خودتم اجازه دادی اینجوری بشه، آخه زنم باید یه کم سیاست داشته باشه. ولی خب خودمم ندارم وال ...
قبلا که یارانه من و دخترمم میگرفت میذاشت جیبش، اصلا خونه نمیاورد، رفتم شورای حل اختلاف، اونا حکم دادن که به حساب خودم ریخته بشه، سر اون چقدر حرصش گرفته بود
زندگی همه یه جاییش میلنگه گلم، خیلیا اینجورین، توهم اولیش نیستی به خاطر دخترت کوتاه بیا، وقتی باباش اینجوری بوده وهست چه توقعی از پسرش که شوهر شما باشه داری؟ فقط باید تحمل کرد وساخت به خاطر دخترت
زندگی همه یه جاییش میلنگه گلم، خیلیا اینجورین، توهم اولیش نیستی به خاطر دخترت کوتاه بیا، وقتی باباش ...
همین بار آخر اینقدر گریه کردم دخترمم پا به پای من اشک ریخت، جلوی بچه همش تهدید میکرد که میزنمت، بخاطر همین ساغر اصلا نمیذاره باباش نزدیک من بشه، حتی بخواد دستمو بگیره فکر میکنه میخواد بهم آسیب برسونه جیغ و داد میکنه
گلم بهتره خیلی منطقی وسفت وسخت باهاش برخورد کنی، اینطور که معلومه خیلی هم گستاخه، از خداش باشه یه خانوم دسته گل با تحصیلات وشغل داره، یه دختر کوچولو ناز داره چرا بعصی قدر نعمتهاشون نمیدونن؟؟