روز دوم عید بخاطر اینکه واسه پوشک بچه بیشتر از من پول گرفت و بقیه شو گذاشت تو جیبش باهاش دعوا کردم دوباره بیرونش کردم از خونه بهش گفتم طلاق میخوام نه مهریه میخوام نه بچه، اونم گفت حتما کسی تو زندگیته که میخوای از من طلاق بگیری بری با اون، خلاصه ازون روز شمارشو هم بلاک کردم که نه اس بده نه زنگ حالمو خراب کنه، ولی امشب دوباره یاد مهربونیاش افتادم گلدونی که برام خرید جلو چشممه یا وقتی چیزی میخواستم میرفت میگرفت الان خیلی سخته خرید رفتن با یه بچه، وقتی خونه بود شب راحت میخوابیدم بهم حس امنیت میداد، دخترم گوشی رو بهم میده میگه بابا، یعنی زنگ بزن بابا، منم بهش میگم بابا دیگه نیست، به شوهرم گفتم تا وقتی هر چی خرج بچه کردمو ندادی دبگه نمیذارم ببینیش، خودشم البته دلش نمیخواست بچه رو ببره فکر میکنه من با کسی رابطه دارم بچه رو نبره بهتره مزاحممه، اینقدر نفهمه، بهتر من که دخترم عشق همیشه ام پیشمه، اگرم میخواست ببره نمیذاشتم، فقط بلوف زدم که بچه هم مال تو، با دلتنگی کنار بیام یا دوباره بذارم بیاد خونه نمیدونم