برادر زاده من رو شب برده بودن پارک، گم میشه.هر چی میگردن پیداش نمیکنن.
بعد سر شب بوده میبینن چراغای پارک هی یکی یکی خاموش میشه، خلاصه خیلی زمان میگذره حراست پارک متوجه میشه میره میبینه این رفته تو جعبه برق پارک و هی دکمه ها رو خاموش و روشن میکنه، خدا رحم کرده برق نگرفتتش.
کلا کارای خطرناک زیاد میکنه، یه بار هم رفته بود روستا، جوجه اردکا رو اونقد با چوب زده بود همشون به ملکوت اعلا پیوستن،
یه بار هم رفته بود سوار یه بزغاله که تازه به دنیا اومده بود شده بود، بزغالهه ضعیف بوده نمیتونه بایسته، میچسبه به زمین اینم عصبانی میشه گوشاش رو میگیره پرتش میکنه، پرت کردن همانا و مردن بزغاله همان.(بین ۲/۵تا چهار سال کلا کاراش همین بود.) یه بارم رفته بود مهمونی خنه صاحبخونه رو آتیش زده بود، کل فرششون سوخته بود.
الان بزرگ شده خیلی مودبه براش تعریف میکنیم میخنده.