من دو روز قبل عروسیم مثل برج زهرمار بودم واقعا نمیشد باهام حرف زد شب عروسیمم کلا ترکیدم. فیلمای عروسی را که نگاه می کنم حتی یه لبخندم ندارمتو طول شب 🙄 موندم چطوری تحملم کردن اون چند روز... شب حنابندون دامادم به گریه انداختم حتی
من که رفتم بعدها خواهرم میگفت هممون نشسته بودیم گریه میکردیم تا یه هفته بعد هم همین طور و تا مدتها حای خالیم اذیتشون کرده
آخه من خیلی شاد و شیطون بودم تو خونمون
دیگه یه شب قبل عروسیمون هم پام شکست که دیگه نور علی نور بود
منم سریع گریه ام می گیره... تازه من خواهر شوهرم ازون لحظه ها پشت سرهم عکس گرفته و یک پک کامل کرده بعد عروسی بهم داد از لحظه چادر سرکردنم و خداحافظی با بابا و مامان و داداشام تا اومدم خونه خودم و مهمونا رفتن و چند تا عکس دورهمی و دونفره گرفتیم و لباسمو عوض کردم.
اونو می بینم حسابی حال و هوام عوض میشه.
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
52 ثانیه پیش
53 ثانیه پیش
54 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
