قبل ازینکه شوهرم بیاد خواستگاریم، تقریبا دوماه قبلش من یه نامزدی 10 روزه رو بهم زده بودم، چون طرفو دوست نداشتم اصلا ولی به اصرار بابام مجبور شدم بگم بله.
اما موقعی که همسرم میخواست بیاد؛ بابام اصلا حرف نمیزد، هییییچی نمیگفت، مامانمم ساکت بود و هیچی نمیگفت خیلی استرس داشتم، هم میترسیدم بازم اینو نخام، هم نگران مامان و بابام بودم که انگار باهام قهر کرده بودن. تازه ؛ بابام برای پذیرایی از خواستگار قبلیا کلی خرید میکرد ، اما برای این یکی هیچ😶
فقط میوه و چای بود.
اما وقتی اومدن، جو صمیمانه شد. و منم از استرسم کم شد.
اما بعد اینکه رفتن، دوباره مامان و بابام ساااااکت سااااکت بودن، هرچی گفتم بنظرتون چطور بود، میگفتن هرطور خودت میدونی😫😫😫😫😫
خییییلی استرسم دادن تا ازدواج کردم. همممش رو دوش خودم بود .