من ی بار پروما بودم طبقه پایین شلوغه...حس میکردم ی نفر دس میکشه ب با*سنم دفه اول فک کردم توهم زدم:\
بعددیدم ن بابا سه بارشد.هردفه برمیگشتم میدیدم ی پیرمرد پشت سرمه.اح مثه خنگا بازم نفهمیدم تااینکه ی لبخند چندددش زد بعد دوهزاریم افتاد حالم ازخوده خنگم و اون مرتیکه همسن بابابزرگم بهم خورد😒😒😑😑
خیلی دلم میخاس اون لحظه ی کاری انجام بدم ولی نمیتونستم.چ کنیم
نمیتونیم😑