یه خانومی جلوتر از من بود،وسیله هاشو داد صندوق،بعد دختره که کارتشو کشید گفت موجودی کافی نیست بعد چن تا از وسیله هاشو برداشت بازم موجودی کافی نبود،خلاصه آخر سر دو سه تا چیز برداشت حساب کرد.منم سبدم تا نصفه پر بود برگشت بهم نگا کرد انگار خجالت کشید از مردم.دلم هری ریخت،خییییلی ناراحت شدم خیییییلی .کاش پشت سریش من نبودم 😔😔😔😔باردارم الان هی به ذهنم میاد گریه ام میگیره
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.