یه خانومی جلوتر از من بود،وسیله هاشو داد صندوق،بعد دختره که کارتشو کشید گفت موجودی کافی نیست بعد چن تا از وسیله هاشو برداشت بازم موجودی کافی نبود،خلاصه آخر سر دو سه تا چیز برداشت حساب کرد.منم سبدم تا نصفه پر بود برگشت بهم نگا کرد انگار خجالت کشید از مردم.دلم هری ریخت،خییییلی ناراحت شدم خیییییلی .کاش پشت سریش من نبودم 😔😔😔😔باردارم الان هی به ذهنم میاد گریه ام میگیره