بخدا بعد ۸سال زندگی خسته شدم از کارای شوهرم.
هر چی میگم بهش تا خانوادشو میبینه میذاره کف دستشون،مثلا هرکگچی واسه خونه بخریم ،هرجا بریم یا تصمیم داشته باشیم درآینده چه کاری کنیم تا داداششو میبینه میگه ما فلان کارو کردیم میخوایم فلان وسیله رو بخریم .بخدا خسته شدم از دست این کاراش هر چی توضیح میدم لزومی نداره تو راجع به برنامه زندگیمون با کسی حرف بزنی اصلا متوجه نمیشه خیلی بدم میاد خانواده ی شوهرم از جزئی ترین مسائل زندگیمون خبر دارن،جاریم پنج ماه بود حامله بود هیچکدوممون خبر نداشتیم اصلا هیچی به کسی نمیگن،هیچکس هم سر از کارشون درنمیاره ولی همین جاریم از کوچکترین اتفاقات زندگیم هم خبر داره خیلی حرصم میگیره،جالب اینجاست که اگه اتفاقی تو خانواده ی شوهرم بیفته ،اصلا شوهرم به من نمیگه ولی دهن لقیش واسه منه هرکاری کنیم هر اتفاقی تو خانواده و فامیل من بیفته خانواده همسرم با تمام جزئیات باخبرن، نمیدونم با شوهرم چیکار کنم.